گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد دوم
سوره آل عمران


اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 200 آيه است .
فضيلت تلاوت اين سوره :
در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من قرء سورة آل عمران اعطى بكل آية منها امانا على جسر جهنم : (هر كس سوره آل عمران را بخواند به تعداد آيات آن ، امانى بر پل دوزخ به او مى دهند).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من قرء البقرة و آل عمران جائا يوم القيامة يظلانه على رأ سه مثل الغمامتين : (كسى كه سوره بقره و آل عمران را بخواند، در روز قيامت همچون دو ابر بر سر او سايه مى افكنند).
محتواى سوره :
به گفته بعضى از مفسران مشهور، به نظر مى رسد كه اين سوره در خلال سالهاى جنگ بدر و جنگ احد (سالهاى دوم و سوم هجرت ) نازل شده است و بخشى از طوفانى ترين دورانهاى زندگى مسلمين را در صدر اسلام منعكس مى كند.
روى هم رفته محورهاى اصلى بحثهاى اين سوره ، محورهاى زير است 1 - بخش مهمى از آن از توحيد و صفات خداوند و معاد و معارف اسلامى بحث مى كند.
2 - بخش ديگرى پيرامون جهاد و دستورات مهم و ظريفى در اين زمينه و همچنين درسهاى عبرتى كه در دو غزوه مهم اسلامى (بدر و احد) بود سخن
مى گويد، و همچنين شرح امدادهاى الهى نسبت به مؤ منان و حيات جاويدان شهيدان راه خدا.
3 - در قسمتى از اين سوره ، به يك سلسله احكام اسلامى در زمينه لزوم وحدت صفوف مسلمين و خانه كعبه و فريضه حج و امر به معروف و نهى از منكر و تولى و تبرى (دوستى با دوستان حق و دشمنى با دشمنان حق ) و مساله امانت ، و انفاق در راه خدا و ترك دروغ و مقاومت و پايمردى در مقابل دشمن و صبر و شكيبائى در مقابل مشكلات و آزمايشهاى مختلف الهى و ذكر خداوند در هر حال ، اشارات پر معنايى شده است .
4 - براى تكميل اين بحثها، بخشى از تاريخ انبياء از جمله : آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ساير انبياء (عليهمالسلام ) و داستان مريم و مقامات اين زن بزرگ و توطئه هاى پيروان متمرد حضرت موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) در برابر اسلام ، نيز ذكر شده است .
مطالب اين سوره چنان به هم مربوط و هماهنگ است كه گوئى همه آنها يك جا نازل شده است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم

الم(1) االله لا اله الا هو الحى القيوم (2) نزل عليك الكتب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التورئة و الانجيل (3) من قبل هدى للناس و انزل الفرقان ان الذين كفروا بايت الله لهم عذاب شديد و الله عزيز ذو انتقام(4)



ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 الم .
2 - معبودى جز خداوند يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده ، نيست .
3 - (همان كسى كه ) كتاب را بحق بر تو نازل كرد، كه با نشانه هاى كتب پيشين ، منطبق است ، و تورات و انجيل را.
4 - پيش از آن ، براى هدايت مردم فرستاد، و (نيز) كتابى كه حق را از باطل مشخص مى سازد، نازل كرد، كسانى كه به آيات خدا كافر شدند، كيفر شديدى دارند، و خداوند (براى كيفر بدكاران و كافران لجوج ،) توانا و صاحب انتقام است .
شان نزول :
بعضى از مفسران مى گويند: هشتاد و چند آيه از اين سوره درباره فرستادگان و مسيحيان نجران كه به نمايندگى از طرف آنان براى تحقيق درباره اسلام به مدينه آمده بودند، نازل شده است .
فرستادگان ، شصت نفر بودند كه چهارده نفر آنان از اشراف و برجستگان نجران محسوب مى شدند، سه نفر از اين چهارده نفر سمت رياست داشتند و مسيحيان آن سامان در كارها و مشكلات خود به آن سه نفر مراجعه مى كردند، يكى از آنان (عاقب ) بود كه او را (عبد المسيح ) نيز مى گفتند وى امير و رئيس قوم خود محسوب مى شد، و قوم او هيچگاه با نظريه و رأ ى او مخالفت نمى كردند، ديگرى (سيد) نام داشت كه او را (ايهم ) نيز مى گفتند، وى سرپرست تشريفات و تنظيم برنامه سفر و مورد اعتماد مسيحيان بود، نفر سوم (ابو حارثه ) نام داشت كه مردى دانشمند و صاحب نفوذ بود، و كليساهاى متعددى به نام او ساخته بودند، او تمام كتب دينى مسيحيان را حفظ داشت .
اين گروه شصت نفرى در لباس مردان قبيله (بنى كعب ) به مدينه آمدند و به مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز عصر را با مسلمانان خوانده بود، اين شصت نفر لباسهاى زيبا و پر زرق و برق و جالب پوشيده بودند كه به گفته يكى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (هرگز نديده ايم فرستادگانى به اين زيبائى باشند)!
موقعى كه آنها وارد مسجد شدند، هنگام نمازشان بود، طبق مراسم خود، ناقوس را نواختند و به طرف مشرق ايستاده ، مشغول نماز شدند، گروهى از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواستند مانع شوند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به آنها كارى نداشته باشيد!
پس از نماز، (عاقب ) و (سيد) خدمت پيامبر رسيدند و با او آغاز سخن كردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها پيشنهاد كرد: (به آيين اسلام درآييد و در پيشگاه خداوند تسليم گرديد).
عاقب و سيد گفتند: ما پيش از تو اسلام آورده و تسليم خداوند شده ايم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (شما چگونه بر آيين حق هستيد، با اينكه اعمالتان حاكى است كه تسليم خداوند نيستيد، چه اينكه براى خدا فرزند قايليد و عيسى را پسر خدا مى دانيد، و صليب را عبادت و پرستش مى كنيد و گوشت خوك مى خوريد، با اينكه تمام اين امور مخالف آيين حق است )!
عاقب و سيد گفتند: اگر عيسى پسر خدا نيست ، پس پدرش كه بوده است ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (آيا شما قبول داريد كه هر پسرى شباهتى به پدر خود دارد؟)
گفتند: آرى .
فرمود: (آيا اينطور نيست كه خداى ما به هر چيزى ، احاطه دارد و قيوم است و روزى موجودات با اوست ).
گفتند: آرى همين طور است .
فرمود: (آيا عيسى اين اوصاف را داشت ).
گفتند: نه .
فرمود: (آيا مى دانيد كه هيچ چيزى در آسمان و زمين بر خدا مخفى نيست و خداوند به همه آنها داناست ).
گفتند: آرى مى دانيم .
فرمود: (عيسى غير از آنچه كه خدا به او ياد داده ، از پيش خود چيزى مى دانست )؟
گفتند: نه .
فرمود: (آيا مى دانيد كه خداى ما همان است كه مسيح را در رحم مادرش همانطور كه مى خواست ، صورتگرى كرد؟)
گفتند: همينطور مى باشد.
فرمود: (آيا چنين نيست كه عيسى را مادرش مانند ساير كودكان در رحم حمل كرد، و بعد همچون مادرهاى ديگر، او را به دنيا آورد؟ و عيسى پس از ولادت ، چون اطفال ديگر غذا مى خورد).
گفتند: آرى چنين بود.
فرمود: (پس چگونه عيسى پسر خدا است با اينكه هيچگونه شباهتى به پدرش ندارد)؟!
سخن كه به اينجا رسيد، همگى خاموش شدند، در اين هنگام ، هشتاد و چند آيه از اوايل اين سوره براى توضيح معارف و برنامه هاى اسلام نازل گرديد.
تفسير:
كشف مفهوم حروف مقطعه قرآن با كامپيوتر
باز در آغاز اين سوره به حروف مقطعه برخورد مى كنيم (الف - لام - ميم ) (الم ).
درباره حروف مقطعه قرآن ، در اول سوره بقره ، توضيحات لازم گفته شد، كه نيازى به تكرار آن نيست ، تنها چيزى كه ذكر آن را در اينجا لازم مى دانيم نظريه اى است كه يك دانشمند مصرى اخيرا ابراز داشته ، كه از نظر اهميت موضوع فشرده آن را در اينجا مى آوريم .
البته قضاوت درباره صحت و سقم آن نيازمند بررسى فراوانى است كه شايد بر عهده آيندگان باشد و ما آن را فقط به عنوان يك (نظر) ذكر مى كنيم .
چندى قبل ، مجله معروف مصرى آخر ساعة كه از بزرگترين مجله هاى مصور خاورميانه محسوب مى گردد، گزارشى درباره تحقيقات يك دانشمند مسلمان مصرى در مورد تفسير پاره اى از آيات قرآن مجيد به كمك مغزهاى الكترونيكى منتشر ساخت كه اعجاب همگان را در نقاط مختلف جهان برانگيخت .
اين تحقيقات محصول سه سال كوشش پيگير و كار مداوم (دكتر رشاد خليفه ) دانشمند شيميدان مصرى بود.
دكتر رشاد اين تحقيقات را در آمريكا در شهر (سانت لويس ) در ايالت (ميسورى ) انجام داد. او هم اكنون به عنوان مستشار يك شركت غذا سازى در امريكا كار مى كند، او براى تكميل تحقيقات خود مدتها از مغزهاى الكترونيكى استفاده نمود كه اجاره آنها در هر دقيقه 10 دلار بود كه با كمك جمعى از مسلمانان آن ديار پرداخت مى شد!
تمام كوشش استاد مزبور براى كشف معانى حروف مقطعه قرآن يعنى حروفى مانند (ق - الم - يس ، و...) صورت گرفته است ، او به كمك محاسبات پيچيده اى ثابت كرده كه رابطه نزديكى ميان حروف مزبور، با حروف سوره اى كه در آغاز آن قرار گرفته است ، وجود دارد - دقت كنيد.
بنابراين از مغز الكترونيكى تنها براى انجام محاسبه تعداد حروف سوره ها و به دست آوردن نسبت (و به اصطلاح (درصد)) هر يك از آن حروف كمك گرفته است نه اين كه تفسير آيات قرآن را از ماشين خواسته باشد.
ولى مسلما اگر اين ماشينها نبودند هيچ بشرى قادر نبود به وسيله قلم و كاغذ اين محاسبات را به آسانى انجام دهد!
اكنون به سراغ شرح كشف مزبور مى رويم .
دكتر رشاد مى گويد:
مى دانيم قرآن مجيد 114 سوره دارد كه از ميان آنها
86 سوره در مكه نازل گرديده و 28 سوره در مدينه ، و از ميان مجموع سوره هاى قرآن 29 سوره است كه در آغاز آنها حروف مقطعه آمده است .
جالب اين كه اين حروف مجموعا درست نصف حروف بيست و هشت گانه الفباى عربى را تشكيل مى دهد و اين حروف مقطعه عبارتند از: (ا - ح - ر - س - ص - ط - ع - ق - ك - ل - م - ن - ه - ى ) كه گاهى آنها را حروف نورانى نيز مى نامند.
او مى گويد: سالها بود كه من مى خواستم بدانم معنى اين (حروف به ظاهر از هم بريده ) در آغاز سوره هاى قرآن چيست ؟ و هر قدر به تفاسير مفسران بزرگ و آراء مختلفى كه در اين زمينه داده بودند مراجعه كردم قانع نشدم ، از خداوند بزرگ يارى جستم و به مطالعه دست زدم ؛ ناگهان به اين فكر افتادم كه شايد ميان اين حروف ، و حروف همان سوره اى كه آنها در آغازش قرار گرفته است رابطه اى وجود داشته باشد.
اما بررسى تمام حروف چهارده گانه نورانى در 114 سوره قرآن و تعيين نسبت هر يك از آنها و محاسبات فراوان ديگرى كه مى بايد در اين زمينه بشود چيزى نبود كه بدون استخدام كامپيوتر امكان پذير باشد.
لذا قبلا تمام حروف مزبور را در 114 سوره قرآن به طور جداگانه و همچنين مجموع حروف هر سوره را دقيقا تعيين كرده ، با شماره هر سوره ، به كامپيوتر (براى انجام محاسبات بعدى ) سپردم اين كار و مقدمات ديگر در مدت دو سال عملى شد.
سپس اين مغز الكترونيكى را يك سال تمام براى انجام محاسباتى كه به آن اشاره شد به كار گرفتم . نتيجه اين محاسبات بسيار درخشان بود و براى نخستين بار در تاريخ اسلام پرده از حقايق شگفت انگيزى برداشت كه اعجاز قرآن را از نظر رياضى (علاوه بر جنبه هاى ديگر) كاملا روشن مى ساخت .
مغز الكترونيكى با محاسبات خود براى ما روشن ساخت كه ميزان هر يك از حروف چهارده گانه در هر سوره از 114 سوره قرآن به نسبت مجموع حروف آن سوره ، چند درصد است .
فى المثل ، پس از محاسبه مى يابيم كه نسبت حرف قاف كه يكى از حروف نورانى قرآن (حروف مقطعه ) است در سوره (فلق ) بزرگترين رقم را دارد (700 / 6 درصد) و در درجه اول در ميان سوره هاى قرآن است (البته به استثناى سوره ق )! بعد از آن سوره قيامت قرار دارد كه تعداد قافهاى آن نسبت به حروف سوره مزبور (907 / 3 درصد) مى باشد و پس از آن سوره (الشمس ) است (906 / 3 درصد).
و همانطور كه ملاحظه مى كنيم تفاوت سوره (قيامت ) و (الشمس ) فقط يك هزارم درصد است !
و به همين ترتيب اين نسبت را در تمام 114 سوره قرآن به دست مى آوريم (نه تنها درباره اين يك حرف بلكه درباره تمام حروف چهارده گانه نورانى ) و به اين ترتيب نسبت مجموع حروف هر يك از سوره ها با يكايك اين حروف روشن مى گردد.
اكنون به نتايج جالبى كه از اين محاسبات به دست آمده توجه فرمائيد:
1 - نسبت حرف (ق ) در سوره (ق ) از تمام سوره هاى قرآن بدون استثناء بيشتر است يعنى آياتى كه در طى 23 سال ، دوران نزول قرآن ، در 113 سوره ديگر قرآن آمده آن چنان است كه حرف قاف در آنها كمتر به كار رفته است ، و اين راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد، و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلفى بيان كند. مسلما چنين كارى از عهده يك انسان بيرون است ، حتى محاسبه آن براى بزرگترين رياضيدانها بدون كمك مغزهاى الكترونيكى ممكن نيست .
اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام رياضى خاصى است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن مى باشد.
همچنين محاسبات نشان داد كه حرف (ص ) در سوره (ص ) نيز همين حال را دارد. يعنى مقدار آن به تناسب مجموع حروف سوره ، از هر سوره ديگر قرآن بيشتر است .
و نيز حرف (ن ) در سوره (ن و القلم ) بزرگ ترين رقم نسبى را در 114 سوره قرآن دارد. تنها استثنائى كه در اين زمينه وجود دارد، سوره حجر است كه تعداد نسبى حرف (ن ) در آن بيشتر از سوره (ن و القلم ) است ، اما جالب اين است كه سوره حجر يكى از سوره هائى است كه آغاز آن (الر) مى باشد و بعدا خواهيم ديد اين سوره ها كه آغاز آنها (الر) است بايد همگى در حكم يك سوره محسوب گردد، و اگر چنين كنيم نتيجه مطلوب به دست خواهد آمد يعنى نسبت تعداد (ن ) در مجموع اينها از سوره (ن و القلم ) كمتر خواهد شد!
2 - چهار حرف (المص ) را در آغاز سوره اعراف در نظر بگيريد، اگر الفها، ميم ها، و صادهائى كه در اين سوره وجود دارد با هم جمع كنيم ، و نسبت آن را با حروف اين سوره بسنجيم ، خواهيم ديد كه از تعداد مجموع آن در هر سوره ديگر قرآن بيشتر است !
همچنين چهار حرف (المر) در آغاز سوره رعد همين حال را دارد، و نيز پنج حرف (كهيعص ) در آغاز سوره مريم اگر روى هم حساب شوند، از مجموع اين پنج حرف در هر سوره ديگر قرآن فزونى دارند!
در اينجا به چهره تازه ترى از مسئله برخورد مى كنيم كه نه تنها يك حرف جداگانه در اين كتاب آسمانى روى حساب و نظم خاصى گسترده شده ، بلكه حروف متعدد آن نيز چنين وضع حيرت آورى را دارد - دقت كنيد.
3 - تا كنون بحث درباره حروفى بود كه تنها در آغاز يك سوره قرآن قرار داشت ، اما حروفى كه در آغاز چند سوره قرار دارد (مانند المر و الم ) شكل ديگرى به خود مى گيرد؛ و آن اينكه بر طبق محاسبات كامپيوترى مجموع اين سه حرف مثلا (ا - ل - م ) اگر در مجموع سوره هائى كه با (الم ) آغاز مى گردد حساب شود، و نسبت آن با مجموع حروف اين سوره ها بدست آيد، از ميزان آن در هر يك از سوره هاى ديگر قرآن بيشتر است .
در اينجا باز مسئله صورت جالبترى به خود گرفته و آن اينكه نه تنها حروف هر سوره قرآن تحت ضابطه و حساب معينى است ، بلكه مجموع حروف سوره هاى مشابه نيز ضابطه و نظام واحدى دارند.
ضمنا نكته اين موضوع نيز روشن مى شود كه از چه رو چند سوره مختلف قرآن با (الم ) يا با (المر) آغاز شده و اين يك موضوع تصادفى و بى دليل نيست .
(دكتر رشاد سپس محاسبات پيچيده ترى روى سوره هاى مشتمل بر (حم ) انجام داده است كه براى اختصار از آن صرف نظر مى كنيم ).
استاد مزبور ضمن اين مطالعات به نكات ديگرى نيز دست يافته كه به ضميمه نكات تازه اى كه مى توان از آن استنتاج كرد از نظر خوانندگان مى گذرانيم :
1 - رسم الخط اصلى قرآن را حفظ كنيد
او مى گويد تمام اين محاسبات در صورتى صحيح است كه به رسم الخط اصلى و قديمى قرآن دست نزنيم (مثلا اسحق و زكوة و صلوة را به همين صورت بنويسيم ، نه اسحاق و زكات و صلاة ) در غير اين صورت محاسبات ما به هم خواهد خورد.
2 - دليل ديگرى بر عدم تحريف قرآن
اين تحقيقات نشان مى دهد كه در قرآن مجيد حتى يك حرف هم كم و زياد
نشده ، و الا بطور مسلم محاسبات ما روى قرآن كنونى صحيح از آب درنمى آمد.
3 - اشارات پر معنى
در بسيارى از سوره هاى قرآن كه با حروف مقطعه آغاز مى شود پس از ذكر اين حروف ، اشاره به حقانيت و عظمت قرآن شده مانند:
(الم ذلك الكتاب لا ريب فيه ).
و امثال آن . و اين خود اشاره لطيفى به ارتباط حروف مزبور با اعجاز قرآن است .
نتيجه بحث - از مجموع بحث فوق چنين نتيجه مى گيريم كه حروف قرآن مجيد كه در طى 23 سال بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده حساب بسيار دقيق و منظمى دارد و هر يك از حروف الفبا با مجموع حروف هر سوره داراى يك نسبت رياضى كاملا دقيق است كه حفظ و نگهدارى چنين نسبتى براى بشر - بدون استفاده از مغزهاى الكترونيكى - امكان پذير نيست .
شك نيست كه بررسيهاى دانشمند مزبور چون در آغاز راه است خالى از نقايصى نيست كه بايد با حوصله تمام به وسيله دانشمندان ديگر تكميل گردد، به همين دليل ما هيچگونه تضمينى بر صحت و سقم (درستى و نادرستى ) آن نمى دهيم تا مطالعات ديگرى روى آن انجام شود اكنون به ادامه تفسير آيات سوره مى پردازيم :
در دومين آيه مى فرمايد: (خداوند تنها معبود يگانه يكتاى جاويدان و پايدار است كه همه چيز به وجود او بستگى دارد) (الله لا اله الا هو الحى القيوم ).
شرح و تفسير اين آيه در سوره بقره آيه 255 گذشت .
در آيه بعد خطاب به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: خداوندى كه پاينده و قيوم است (قرآن را بر تو فرستاد كه با نشانه هاى حق همراه و با نشانه هاى كتب آسمانى پيشين ، كاملا تطبيق مى كند همان خدائى كه تورات و انجيل را پيش از قرآن براى راهنمائى و هدايت بشر نازل كرد) (نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التورية و الانجيل من قبل هدى للناس ).
سپس مى افزايد (همچنين قرآن را كه حق را از باطل جدا مى سازد نازل كرد) (و انزل الفرقان ).
و بعد از اتمام حجت و نزول آيات از سوى خداوند و گواهى فطرت و عقل بر صدق دعوت پيامبران ، راهى جز مجازات نيست ، و لذا در آيه فوق - به دنبال بحثى كه درباره حقانيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن مجيد گذشت ، مى فرمايد: (كسانى كه به آيات خدا كافر شدند كيفر شديدى دارند) (ان الذين كفروا بايات الله لهم عذاب شديد).
و براى اينكه تصور نشود، توانائى خداوند بر تهديداتش جاى ترديد است ، مى افزايد: (خداوند توانا و صاحب انتقام است ) (و الله عزيز ذو انتقام ).
(عزيز) در لغت به معنى هر چيز مشكل غير قابل نفوذ و غالب مى باشد. لذا زمينى كه عبور از آن به سختى انجام مى گيرد (عزاز) ناميده مى شود و نيز هر چيز كه بر اثر كميابى دسترسى به آن مشكل باشد (عزيز) ناميده مى شود. همچنين افراد نيرومند و توانا كه غلبه بر آنها (مشكل ) يا (غير ممكن ) است عزيز هستند و هر كجا كلمه (عزيز) بر خدا اطلاق مى شود به همين معنى است يعنى هيچكس ‍ قادر بر غلبه بر او و شكست او نيست و همه در برابر اراده و مشيت او محكوم اند.
در جمله بالا براى اينكه كافران بدانند اين تهديد كاملا جدى است مى فرمايد: خداوند قادر است و به همين دليل كسى نمى تواند در برابر تحقق يافتن تهديدهاى او مقاومت كند، زيرا همانطور كه او در جاى خود فوق العاده (رحيم و مهربان ) است در برابر آنها كه شايسته رحمت نيستند عذاب شديد و انتقام دردناك دارد.
البته (انتقام ) در اصطلاح امروز بيشتر در مواردى به كار مى رود كه اشخاص بر اثر عدم گذشت در برابر خلافكاريها يا اشتباهات ديگران دست به عمل متقابل مى زنند و حتى مصلحت خود را در عفو و گذشت در نظر نمى گيرند اين صفت مسلما صفت پسنديده اى نيست زيرا انسان در بسيارى از موارد بايد عفو و گذشت را بر مقابله به مثل مقدم بدارد ولى (انتقام ) در اصل لغت به اين معنى نيست ، بلكه به معنى كيفر دادن گناهكار است و مسلم است كه مجازات گناهكاران گردنكش و ستمگر نه تنها كار پسنديده اى است بلكه صرف نظر كردن از آنها مخالف عدالت و حكمت است .
نكته ها
1 - (حق ) در اصل به معنى (مطابقت و هماهنگى ) است و به همين دليل به آنچه با واقعيت موجود، تطبيق مى كند، حق گفته مى شود، و اينكه به خداوند (حق ) مى گويند به خاطر آن است كه ذات مقدس او بزرگترين واقعيت غير قابل انكار در عالم هستى است ، و به عبارت روشنتر: حق يعنى موضوع ثابت و پابرجائى كه باطل به آن راه ندارد.
در آيه مورد بحث ، باء (بالحق ) به اصطلاح براى (مصاحبت ) است ، يعنى اى پيامبر! خداوند، قرآن را كه همراه با نشانه هاى واقعيت است بر تو فرو فرستاد.
2 - (تورات ) در اصل يك لغت عبرى است كه به معنى (شريعت و قانون ) مى باشد و سپس به كتابى كه از طرف خداوند بر موسى بن عمران (عليهماالسلام ) نازل گرديد
گفته شده ، و گاهى به مجموعه كتب (عهد عتيق ) و گاهى به (اسفار پنجگانه ) آن نيز گفته مى شود.
توضيح اينكه : مجموعه كتب يهود كه (عهد عتيق ) ناميده شده ، مركب از تورات و چندين كتاب ديگر مى باشد، تورات داراى پنج بخش است كه به نامهاى : سفر (پيدايش )، سفر (خروج )، سفر(لاويان ) سفر (اعداد)، و سفر (تثنيه ) ناميده شده است ، اين قسمت از كتب عهد قديم ، شرح پيدايش جهان و انسان و مخلوقات ديگر و قسمتى از زندگى انبياء پيشين و موسى بن عمران و بنى اسرائيل و احكام اين آيين مى باشد.
كتب ديگر اين مجموعه كه در واقع نوشته هاى مورخان بعد از موسى (عليه السلام ) است شرح حالات پيامبران و ملوك و پادشاهان و اقوامى است كه بعد از موسى بن عمران به وجود آمده اند.
ناگفته پيدا است كه غير از اسفار پنجگانه تورات ، هيچ يك از اين كتب ، كتب آسمانى نيستند و خود يهود نيز چنين ادعائى را ندارند و حتى (زبور) داوود كه آن را به عنوان (مزامير) مى نامند، شرح مناجاتها و اندرزهاى داوود است .
و اما در مورد اسفار پنجگانه تورات ، قرائن روشنى در آنها وجود دارد كه نشان مى دهد اينها نيز كتب آسمانى نيستند، بلكه كتابهاى تاريخى هستند كه بعد از موسى بن عمران نوشته شده است ، زيرا در آنها شرح وفات موسى (عليه السلام ) و چگونگى تدفين او و پاره اى از حوادث بعد از وفات موسى نيز آمده است ، مخصوصا آخرين فصل سفر پنجم (سفر تثنيه ) به وضوح ثابت مى كند كه اين كتاب ، مدتها بعد از وفات موسى بن عمران به رشته تحرير در آمده است .
به علاوه محتويات اين كتب كه آميخته با خرافات فراوان و نسبتهاى ناروا به انبياء و پيامبران الهى و بعضى سخنان كودكانه مى باشد، گواه ديگرى بر ساختگى بودن آنها است .
شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كه تورات اصلى از ميان رفت و بعدا پيروان
موسى بن عمران ، اين كتابها را به رشته تحرير در آوردند.
3 - (انجيل ) در اصل ، كلمه يونانى است كه به معنى (بشارت ) يا (آموزش جديد) آمده است و نام كتابى است كه بر حضرت عيسى (عليه السلام ) نازل شده است ، قابل توجه اينكه قرآن در آيه مورد بحث و هر جا كه از كتاب عيسى (عليه السلام ) نام برده (انجيل ) را به صورت مفرد آورده است ، و نزول آن را از طرف خدا معرفى مى كند، بنابراين اناجيل بسيارى كه بين مسيحيان متداول است ، حتى معروفترين آنها يعنى انجيلهاى چهارگانه (لوقا، مرقس ، متى و يوحنا) وحى الهى ، نيستند، همانگونه كه خود مسيحيان نيز انكار نمى كنند كه اين انجيلهاى موجود، همه به دست شاگردان ، يا شاگرد شاگردان ، حضرت مسيح (عليه السلام ) و مدتها بعد از او نوشته شده است ، منتها آنان ادعا مى كنند كه شاگردان مسيح ، اين اناجيل را با الهام الهى نوشته اند.
در اينجا مناسب است بررسى فشردهاى درباره عهد جديد و اناجيل نموده و با نويسندگان آنها آشنا شويم :
مهمترين كتاب مذهبى مسيحيان كه تكيه گاه عموم فرق مسيحى مى باشد و همچون كتاب آسمانى روى آن تكيه مى كنند، مجموعه اى است كه آن را (عهد جديد) مى نامند.
(عهد جديد) كه مجموع آن بيش از يك سوم عهد قديم نيست از 27 كتاب و رساله پراكنده در موضوعات كاملا مختلف تشكيل يافته به اين ترتيب :
1 - انجيل متى اين انجيل به وسيله (متى ) يكى از شاگردان دوازده گانه مسيح (عليه السلام ) در سال 38 ميلادى و به عقيده بعضى ديگر بين سالهاى 50 تا 60
ميلادى نگارش يافته است .
2 - انجيل مرقس طبق تصريح كتاب قاموس مقدس صفحه 792، مرقس از حواريون نبوده ولى انجيل خود را زير نظر (پطرس ) تصنيف نموده است .
مرقس در سال 68 ميلادى كشته شد.
3 - انجيل لوقا - (لوقا) رفيق و همسفر (پولس ) رسول بود، پولس مدتى پس از عيسى به دين مسيح گرويد و در زمان وى ، يهودى متعصبى بود، وفات لوقا را در حدود سنه 70 ميلادى نوشته اند و به گفته نويسنده قاموس مقدس (صفحه 772) (تاريخ نگارش انجيل لوقا به زعم عمومى تخمينا 63 ميلادى است ).
4 - انجيل يوحنا - (يوحنا) از شاگردان مسيح و از رفقا و همسفرهاى پولس مى باشد. و به گفته نويسنده مزبور به شهادت اغلب نقادين (محققين ) تاءليف آن را به اواخر قرن اول نسبت مى دهند.
از مندرجات اين اناجيل كه عموما داستان به دار آويختن مسيح و حوادث بعد از آن را شرح مى دهند به خوبى ثابت مى شود كه همه اين اناجيل ، سالها بعد از مسيح نگاشته شده اند و هيچكدام كتاب آسمانى نازل شده بر مسيح (عليه السلام ) نيستند.
5 - اعمال رسولان (اعمال حواريان و مبلغان صدر اول ).
6 - 14 رساله از نامه هاى پولس به اقوام و افراد مختلف .
7 - رساله يعقوب (بيستمين رساله از كتب و رساله هاى بيست و هفت گانه عهد جديد).
8 - نامه هاى پطرس (رساله 21 و 22 عهد جديد).
9 - نامه هاى يوحنا (رساله 23 و 24 و 25 عهد جديد).
10 - نامه يهودا (رساله 26 عهد جديد).
11 - مكاشفه يوحنا (آخرين قسمت عهد جديد).
بنابراين طبق تصريح مورخان مسيحى و طبق گواهى صريح اناجيل و ساير كتب و رساله هاى عهد جديد، هيچ يك از اينها، كتاب آسمانى نيستند و عموما كتابهائى هستند كه بعد از مسيح (عليه السلام ) نگاشته شده اند و از اين بيان ، چنين نتيجه مى گيريم كه انجيل ، كتاب آسمانى مسيح از ميان رفته و امروز در دست نيست ، تنها قسمتهائى از آن را شاگردان مسيح در اناجيل خود، آورده اند كه متاسفانه آن نيز آميخته با خرافاتى شده است .
اما اينكه بعضى مى گويند: مسلمانان نبايد در صحت اناجيل و تورات موجود، ترديد كنند، زيرا قرآن مجيد آنها را تصديق كرده است و به صحت آنها گواهى داده ، پاسخ آن را در جلد اول صفحه 210 در ذيل آيه (و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم ) مشروحا خاطر نشان كرديم .
4 - پس از ذكر تورات و انجيل چنانكه ديديم به نزول قرآن اشاره شده است آن هم به عنوان (فرقان ) اما اينكه چرا قرآن ، (فرقان ) ناميده شده ؟ به خاطر اين است كه (فرقان ) در لغت به معنى (وسيله تميز حق از باطل ) است و بطور كلى هر چيزى كه حق را از باطل ، مشخص سازد، (فرقان ) نام دارد و لذا روز جنگ بدر در قرآن به عنوان (يوم الفرقان 0). ناميده شده زيرا در آن روز ارتش ‍ كوچكى كه فاقد هرگونه ساز و برگ جنگى بود بر ارتش نسبتا بزرگ و نيرومندى كه از هر جهت بر او برترى داشت ، پيروز شد، همچنين به معجزات ده گانه موسى (عليه السلام ) نيز (فرقان ) اطلاق شده است .
آيه و ترجمه


إ ن الله لا يخفى عليه شى ء فى الا رض و لا فى السماء (5) هو الذى يصوركم فى الا رحام كيف يشاء لا إ له إ لا هو العزيز الحكيم (6)




ترجمه :
5 - هيچ چيز، در آسمان و زمين ، بر خدا مخفى نمى ماند. (بنابراين ، تدبير آنها بر او مشكل نيست ).
6 - او كسى است كه شما را در رحم (مادران )، آن چنان كه مى خواهد تصوير مى كند. معبودى جز خداوند عزيز و حكيم ، نيست .
تفسير:
علم و قدرت بى پايان خداوند
اين آيات در حقيقت ، تكميل آيات قبل است ، زيرا در آيات گذشته خوانديم : خداوند حى و قيوم است و تدبير جهان هستى به دست او است ، و كافران لجوج و سرسخت را (هر چند كفر و بى ايمانى خود را آشكار نكنند) كيفر مى دهد، مسلما اين كار نياز به علم و قدرت فوق العاده اى دارد، به همين دليل در نخستين آيه مورد بحث اشاره به علم او، و در آيه دوم ، اشاره به توانائى او مى كند.
نخست مى فرمايد: (هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند) (ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء).
چگونه ممكن است چيزى بر او مخفى بماند در حالى كه او در همه جا حاضر و ناظر است و به حكم اينكه وجودش از هر نظر بى پايان و نامحدود است جائى از او خالى نيست و به ما از خود ما نزديك تر است ، بنابراين در عين اينكه محل و مكانى ندارد به همه چيز احاطه دارد، اين احاطه و حضور او نسبت به همه
چيز و در همه جا به معنى علم و آگاهى او بر همه چيز است آن هم (علم حضورى )، نه (علم حصولى ).
سپس به گوشه اى از علم و قدرت خود كه در حقيقت يكى از شاهكارهاى عالم آفرينش و از مظاهر بارز علم و قدرت خدا است اشاره كرده ، مى فرمايد: (او كسى است كه شما را در رحم (مادران ) آن گونه كه مى خواهد تصوير مى كند) (هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء).
(آرى هيچ معبودى جز آن خداوند عزيز و حكيم نيست ) (لا اله الا هو العزيز الحكيم ).
صورت بندى انسان در شكم مادر و نقش بر آب زدن در آن محيط تاريك ظلمانى آن هم نقشه اى بديع و عجيب و پى در پى ، راستى شگفت آور است ، مخصوصا با آن همه تنوعى كه از نظر شكل و صورت و جنسيت و انواع استعدادهاى متفاوت و صفات و غرايز مختلف وجود دارد.
و اگر مى بينيم معبودى جز او نيست به خاطر همين است ، كه شايسته عبوديت جز ذات پاك او نمى باشد، بنابراين چرا بايد مخلوقاتى همچون مسيح (عليه السلام ) مورد عبادت قرار گيرند و گويى اين تعبير اشاره به شاءن نزولى است كه در آغاز سوره ذكر شده كه مسيحيان خودشان قبول دارند مسيح در رحم مادرى همچون مريم تربيت شده پس او مخلوق است ، نه خالق ، بنابراين چگونه ممكن است معبود
واقع شود.
نكته ها
1 - نشانه هاى قدرت و عظمت خدا در مراحل جنين
امروز عظمت مفهوم اين آيه با توجه به پيشرفتهاى علم جنينشناسى از هر زمانى آشكارتر است چه اينكه (جنين ) كه در آغاز به صورت يك موجود تك سلولى است ، هيچگونه شكل و اندام و اعضاء و دستگاه مخصوصى در آن ديده نمى شود و با سرعت عجيبى در مخفيگاه رحم هر روز شكل و نقش تازه اى به خود مى گيرد، گويا جمعى نقاش ماهر و چيره دست در كنار آن نشسته ، و شب و روز روى آن كار مى كنند، و از اين ذره ناچيز در مدت بسيار كوتاهى انسانى مى سازند كه ظاهرش بسيار آراسته و در درون وجودش دستگاه هائى بسيار ظريف و پيچيده و دقيق و حيرت انگيز ديده مى شود اگر از مراحل جنين عكس بردارى شود (همان طور كه شده است ) و از مقابل چشم انسان اين عكسها يكى بعد از ديگرى عبور كند انسان به عظمت آفرينش و قدرت آفريدگار آشنائى تازه اى پيدا مى كند و بى اختيار اين شعر معروف را زمزمه خواهد كرد:
زيبنده ستايش ، آن آفريدگارى است كارد چنين دل آويز نقشى ز ماء و طين
و عجيب اين است كه تمام اين نقشها بر روى آب كه معروف است كه نقشى به خود نمى گيرد مى شود (كه كرده است در آب صورتگرى ؟!).
قابل توجه اين كه هنگامى كه عمل لقاح انجام شد و جنين به صورت نخستين خود در آمد، خيلى سريع با تقسيم و افزايش تصاعدى ، به شكل يك دانه ميوه توت كه دانه هاى آن بهم متصل است مى شود كه آن را (مرولا) مى نامند، همزمان با اين پيشرفت لخته خونى به نام جفت در كنار آن در حال تكامل است ، جفت از يك طرف با دو شريان و يك وريد به قلب مادر اتصال دارد و از طرف ديگر
با جنين از راه بند ناف ارتباط داشته و جنين از تمام مواد غذائى كه در خون جفت موجود است تغذيه مى نمايد.
كم كم بر اثر تغذيه و تكامل و روى آوردن سلولها به خارج و (مرولا) تو خالى مى شود كه آن را (بلاستولا) مى نامند، طولى نمى كشد كه شماره سلولهاى (بلاستولا) زياد شده تشكيل يك كيسه دو ديواره مى دهد و سپس فرورفتگى پيدا مى كند و در نتيجه جنين به دو ناحيه (سينه ) و (شكم ) تقسيم مى شود.
جالب اين كه تا اين مرحله تمام سلولها به يكديگر شبيه هستند و از نظر ظاهر اختلافى ندارند ولى از اين مرحله به بعد صورتگرى جنين آغاز مى شود و اجزاى آن به تناسب كارهائى كه در آينده بايد انجام بدهند در آنها تغييراتى صورت مى گيرد و بافتها و دستگاههاى مختلف ظاهر مى شوند و هر گروه از سلولها عهده دار ساختن يكى از دستگاههاى بدن مانند دستگاه اعصاب ، گردش خون ، گوارش و... مى شوند در نتيجه جنين پس از اين مراحل در مخفى گاه رحم به صورت انسانى موزون صورتگرى مى شود (شرح تكامل جنين و مراحل مختلف آن به خواست خداوند در ذيل آيه 12 سوره مؤ منون خاطر نشان خواهد شد).
2 - (ارحام ) جمع (رحم ) (بر وزن خشن ) در اصل به معنى محلى است از شكم مادر كه بچه در آن پرورش مى يابد، سپس به تمام نزديكانى كه در اصل از يك مادر متولد شده اند اطلاق شده است . و از آنجا كه در ميان آنها پيوند و محبت و دوستى است اين واژه به هر گونه عطوفت و محبت اطلاق شده است ، بعضى نيز عقيده اى بر عكس اين دارند و مى گويند مفهوم اصلى آن همان رقت قلب و عطوفت و محبت است و از آنجا كه خويشاوندان نزديك داراى چنين عطوفتى نسبت به يكديگر هستند به محل پرورش فرزند، رحم گفته شده است .
آيه و ترجمه


هو الذى أ نزل عليك الكتب منه ءايت محكمت هن أ م الكتب و أ خر متشبهت فأ ما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشبه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأ ويله و ما يعلم تأ ويله إ لا الله و الرسخون فى العلم يقولون ءامنا به كل من عند ربنا و ما يذكر إ لا أ ولوا الا لبب (7)




ترجمه :
7 - او كسى است كه اين كتاب (آسمانى ) را بر تونازل كرد، كه قسمتى از آن ، آيات (محكم ) ( صريح و روشن ) است ، كه اساس اينكتاب مى باشد؛ (و هر گونه پيچيدگى در آيات ديگر، با مراجعه به اينها، بر طرفمى گردد). و قسمتى از آن ، (متشابه ) است ( آياتى كه به خاطر بالا بودن سطحمطلب و جهات ديگر، در نگاه اول ، احتمالات مختلفى در آن مى رود؛ ولى با توجه بهآيات محكم ، تفسير آنها آشكار مى گردد).
اما آنها كه در قلوبشان انحراف است ، به دنبال متشابهات اند، تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند)، و تفسير (نادرستى ) براى آن مى طلبند؛ در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم ، نمى دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى ) مى گويند: (ما به همه آن ايمان آورديم ، همه از طرف پروردگار ماست .) و جز صاحبان عقل ، متذكر نمى شوند (و اين حقيقت را درك نمى كنند).
شان نزول :
در تفسير نور الثقلين جلد اول صفحه 313 از كتاب معانى الاخبار از امام باقر (عليه السلام ) حديثى به اين مضمون نقل شده كه : چند نفر از يهود به اتفاق (حى بن اخطب ) و برادرش خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و حروف مقطعه (الم ) را دست آويز خود قرار داده ، گفتند: طبق حساب ابجد الف مساوى يك و لام مساوى
30 و ميم مساوى 40 مى باشد و به اين ترتيب خبر داده اى كه دوران بقاى امت تو بيش از هفتاد و يك سال نيست !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى جلوگيرى از سوء استفاده آنها فرمود: شما چرا تنها (الم ) را محاسبه كرده ايد مگر در قرآن (المص و الر) و ساير حروف مقطعه نيست ، اگر اين حروف اشاره به مدت بقاء امت من باشد چرا همه را محاسبه نمى كنيد؟! (در صورتى كه منظور از اين حروف چيز ديگرى است ) سپس آيه فوق نازل شد.
در تفسير فى ضلال القرآن شان نزول ديگرى نيز براى آيه نقل شده كه از نظر نتيجه با شاءن نزول فوق هم آهنگ است و آن اينكه جمعى از نصاراى نجران خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و تعبير قرآن درباره مسيح (و كلمته ... و روح منه ) را دستاويز خود قرار داده و مى خواستند براى مساله (تثليث ) و (خدائى ) مسيح از آن سوء استفاده كنند و آن همه آياتى كه با صراحت تمام هر گونه شريك و شبيه را از خداوند نفى مى كند ناديده انگارند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ قاطع داد.
تفسير:
محكم و متشابه در قرآن
در آيات پيشين سخن از نزول قرآن به عنوان يكى از دلايل آشكار نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ميان آمده بود، و در اين آيه يكى از ويژگيهاى قرآن و چگونگى بيان مطالب در اين كتاب بزرگ آسمانى آمده است ، نخست مى فرمايد: (او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن آيات محكم (صريح و روشن ) است كه اساس و شالوده اين كتاب است ، (و آيات پيچيده ديگر را تفسير مى كند) و بخشى از آن متشابه است ) آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا جهات ديگر، در آغاز پيچيده به نظر مى رسد (هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات
هن ام الكتاب و اخر متشابهات ).
اين آيات متشابه محكى است براى آزمايش افراد كه عالمان راستين و فتنه گران لجوج را از هم جدا مى سازد، لذا به دنبال آن مى فرمايد: (اما كسانى كه در قلوبشان انحراف است پيروى از متشابهات مى كنند تا فتنه انگيزى كنند و تفسير (نادرستى بر طبق اميال خود) براى آن مى طلبند (تا مردم را گمراه سازند) در حالى كه تفسير آن را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند) (فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم ).
سپس مى افزايد: آنها هستند كه بر اثر درك صحيح معنى محكمات و متشابهات (مى گويند ما به همه آنها ايمان آورده ايم (چرا كه ) همه از سوى پروردگار ما است ) (يقولون آمنا به كل من عند ربنا).
((آرى ) جز صاحبان فكر و خردمندان متذكر نمى شوند) (و ما يذكر الااولوا الالباب ).
نكته ها
در اين آيه مباحث مهمى است كه بايد هر يك به طور مستقل مورد بحث قرار گيرد.
1 - منظور از آيات محكم و متشابه چيست ؟
واژه (محكم ) در اصل از (احكام ) به معنى ممنوع ساختن ، گرفته شده است و به همين دليل به موجودات پايدار و استوار، محكم مى گويند، زيرا عوامل انحرافى را مى زدايند و نيز سخنان روشن و قاطع كه هر گونه احتمال خلاف را از
خود دور مى سازد محكم مى گويند (راغب در مفردات مى گويد: حكم (و حكمه ) در اصل به معنى منع است ) و دانش را از اين جهت حكمت مى گويند كه انسان را از بديها باز مى دارد.
بنابراين مراد از (آيات محكمات )آياتى است كه مفهوم آن به قدرى روشن است كه جاى گفتگو و بحث در آن نيست ، آياتى همچون قل هو الله احد (بگو او است خداى يگانه )، ليس كمثله شى ء (هيچ چيز همانند او نيست )، الله خالق كل شى ء (خداوند آفريننده و آفريدگار همه چيز است )، للذكر مثل حظ الانثيين (سهم ارث پسر معادل سهم دو دختر است ) و هزاران آيه مانند آنها درباره عقايد و احكام و مواعظ و تواريخ ، همه از محكمات مى باشند.
اين آيات (محكمات ) در قرآن (ام الكتاب ) ناميده شده ، يعنى اصل و مرجع و مفسر و توضيح دهنده آيات ديگر است .
واژه (متشابه ) در اصل به معنى چيزى است كه قسمتهاى مختلف آن ، شبيه يكديگر باشد، به همين جهت به جمله ها و كلماتى كه معنى آنها پيچيده است و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده مى شود، (متشابه ) مى گويند، و منظور از متشابهات قرآن همين است ، يعنى آياتى كه معانى آن در بدو نظر پيچيده است ، و در آغاز، احتمالات متعددى در آن مى رود، اگر چه با توجه به آيات محكم ، تفسير آنها روشن است .
گرچه درباره محكم و متشابه ، مفسران احتمالات زيادى داده اند ولى آنچه
ما در بالا گفتيم هم با معنى اصلى اين دو واژه كاملا مناسب است ، و هم با شاءن نزول آيه ، و هم با رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده ، و هم با خود آيه مورد بحث ، سازگارتر مى باشد.
زيرا در ذيل آيه فوق مى خوانيم كه افراد مغرض ، هميشه آيات متشابه را دستاويز خود قرار مى دهند، بديهى است آنها از آياتى سوء استفاده مى كنند كه در بدو نظر تاب تفسيرهاى متعددى دارد و اين خود مى رساند كه (متشابه ) به آن معنى است كه در بالا گفته شد.
براى نمونه آيات متشابه ، قسمتى از آيات مربوط به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذكر كرد، مانند (يد الله فوق ايديهم ) (دست خدا بالاى دستهاى آنها است ) كه درباره قدرت خداوند مى باشد (و الله سميع عليم )(خداوند شنوا و دانا است ) كه اشاره به علم خدا است و مانند (و نضع الموازين القسط ليوم القيمة )(ترازوهاى عدالت را در روز رستاخيز قرامى دهيم ) كه درباره وسيله سنجش ‍ اعمال سخن مى گويد:
بديهى است نه خداوند دست (به معنى عضو مخصوص ) دارد و نه گوش (به همين معنى ) و نه ترازوى سنجش اعمال ، شبيه ترازوهاى ماست ، بلكه اينها اشاره به مفاهيم كلى قدرت و علم و وسيله سنجش ‍ مى باشد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه محكم و متشابه ، به معنى ديگرى نيز در قرآن آمده است ، در اول سوره هود مى خوانيم (كتاب احكمت آياته ) در اين آيه تمام آيات قرآن ، (محكم ) قلمداد شده است ، و منظور از آن ارتباط و به هم پيوستگى آيات قرآن است . و در آيه 23 سوره (زمر) مى خوانيم (كتابا متشابها... يعنى كتابى كه تمام آيات آن ، متشابه است ، (متشابه ) در اينجا يعنى همانند يكديگر
از نظر درستى و صحت و حقانيت .
از آنچه درباره محكم و متشابه گفتيم معلوم شد كه يك انسان واقع بين و حقيقتجو براى فهم كلمات پروردگار، راهى جز اين ندارد كه همه آيات را در كنار هم بچيند و از آنها حقيقت را دريابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آيات ، در ابتداى نظر، ابهام و پيچيدگى بيابد، با توجه به آيات ديگر، آن ابهام و پيچيدگى را برطرف سازد و به كنه آن برسد.
در حقيقت ، (آيات محكم ) از يك نظر همچون شاهراههاى بزرگ و (آيات متشابه ) همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است كه اگر انسان در جاده هاى فرعى ، احيانا سرگردان شود، سعى مى كند خود را به نخستين شاهراه برساند و از آنجا مسير خود را اصلاح كرده و راه را پيدا كند.
تعبير از محكمات به (ام الكتاب ) نيز مؤ يد همين حقيقت است ، زيرا واژه (ام ) در لغت به معنى اصل و اساس هر چيزى است و اگر (مادر) را (ام ) مى گويند به خاطر اين است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشكلات مى باشد و به اين ترتيب ، محكمات ، اساس و ريشه و مادر آيات ديگر محسوب مى گردد
2 - چرا بخشى از آيات قرآن ، متشابه اند؟
با اينكه قرآن نور و روشنائى و سخن حق و آشكار است و براى هدايت عموم مردم آمده ، چرا آيات متشابه دارد؟ چرا محتواى بعضى از آيات آن پيچيده است كه موجب سوء استفاده فتنه انگيزها شود؟
اين موضوع بسيار با اهميتى است كه شايان دقت است ، بطور كلى ممكن است جهات ذيل ، فلسفه وجود آيات متشابه در قرآن باشد:
الف ) الفاظ و عباراتى كه در گفتگوهاى انسانها به كار مى رود تنها براى نيازمنديهاى روزمره به وجود آمده ، و به همين دليل ، به محض اينكه از دايره زندگى
محدود مادى بشر خارج مى شويم و مثلا سخن درباره آفريدگار كه نامحدود از هر جهت است به ميان مى آيد، به روشنى مى بينيم كه الفاظ ما قالب آن معانى نيست و ناچاريم كلماتى را به كار بريم كه از جهات مختلفى نارسائى دارد، همين نارسايى هاى كلمات ، سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است ، آيات (يد الله فوق ايديهم ) يا (الرحمن على العرش استوى ) يا (الى ربها ناظرة ) كه تفسير هر كدام در جاى خود خواهد آمد از اين نمونه است و نيز تعبيراتى همچون (سميع ) و (بصير) همه از قبيل مى باشد كه با مراجعه به آيات محكم ، تفسير آنها به خوبى روشن مى شود.
ب ) بسيارى از حقايق مربوط به جهان ديگر، يا جهان ماوراى طبيعت است كه از افق فكر ما دور است و ما به حكم محدود بودن در زندان زمان و مكان ، قادر به درك عمق آنها نيستيم ، اين نارسائى افكار ما و بلند بودن افق آن معانى ، سبب ديگرى براى تشابه قسمتى از آيات است ، مانند بعضى از آيات مربوط به قيامت و امثال آن .
و اين درست به آن مى ماند كه كسى بخواهد براى كودكى كه در عالم جنين زندگى مى كند، مسائل اين جهان را تشريح كند، اگر سخنى نگويد، كوتاهى كرده و اگر هم بگويد ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا كند زيرا شنونده در آن شرايط، توانائى و استعداد بيشتر از اين را ندارد.
ج ) يكى ديگر از اسرار وجود متشابه در قرآن ، به كار انداختن افكار و انديشه ها و به وجود آوردن جنبش و نهضت فكرى در مردم است ، و اين درست به مسائل فكرى پيچيده اى مى ماند كه براى تقويت افكار انديشمندان ، طرح مى شود
تا بيشتر به تفكر و انديشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.
د) نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بيت (عليهم السلام ) آنرا تاءييد مى كند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن ، نياز شديد مردم را به پيشوايان الهى و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اوصياى او روشن مى سازد و سبب مى شود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمايى هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند، و اين درست به آن مى ماند كه در پاره اى از كتب درسى ، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود، تا شاگردان ، رابطه خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند و در واقع قرآن ، مصداق وصيت معروف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه فرمود: (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى و انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ):
(دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم : كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قيامت در كنار كوثر به من برسند).
ه ) مساءله آزمايش افراد و شناخته شده فتنه انگيزان از مؤ منان راستين نيز فلسفه ديگرى است كه در آيه به آن اشاره شده است .
3 - تاويل چيست ؟
درباره معنى (تاويل ) سخن بسيار گفته اند، آنچه به حقيقت نزديك تر است اين است كه تاويل در اصل لغت به معنى (بازگشت دادن چيزى ) است ، بنابراين هر كار و يا سخنى را كه به هدف نهايى برسانيم تاءويل ناميده مى شود، مثلا اگر كسى اقدامى كند و هدف اصلى اقدام او روشن نباشد و در پايان آن را مشخص كند اين
كار را (تاويل ) مى گويند، همانطور كه در سرگذشت موسى (عليه السلام ) و آن مرد دانشمند مى خوانيم كه او كارهائى در سفر خود انجام داد كه هدف آن روشن نبود (مانند شكستن كشتى ) و به همين دليل موسى ناراحت و متوحش گرديد، اما هنگامى كه هدف خود را در پايان كار و به هنگام جدائى براى او تشريح كرد و گفت منظورش نجات كشتى از چنگال سلطان غاصب و ستمگرى بوده است اضافه كرد:
(ذلك تاويل ما لم تسطع عليه صبرا).
(اين هدف نهايى كارى است كه تو در برابر آن صبر و تحمل نداشتى ).
همچنين اگر انسان خوابى مى بيند كه نتيجه آن روشن نيست سپس با مراجعه به كسى ، يا مشاهده صحنه اى تفسير آن خواب را دريابد به آن (تاويل ) گفته مى شود، همانطور كه يوسف (عليه السلام ) پس از آنكه خواب مشهورش در خارج تحقق يافت و به اصطلاح به نهايت بازگشت ، گفت : هذا تاويل رؤ ياى من قبل (اين تفسير و نتيجه و پايان خوابى است كه ديدم ).
و نيز هر گاه انسان ، سخن بگويد و مفاهيم خاص و اسرارى در آن نهفته باشد كه هدف نهايى آن سخن را تشكيل دهد به آن تاءويل مى گويند.
در آيه مورد بحث ، منظور از تاءويل همين معنى است يعنى در قرآن آياتى است كه اسرار و معانى عميقى دارد، منتها افرادى كه افكارشان منحرف است ، و اغراض فاسدى دارند از پيش خود، تفسير و معنى نادرستى براى آن ساخته و براى اغفال خود يا ديگران ، روى آن تكيه مى كنند.
بنابراين منظور از جمله (و ابتغاء تاويله )اين است كه آنها مى خواهند تاءويل آيات را به شكلى غير از آنچه هست منعكس سازند (و ابتغاء تاويله على خلاف الحق ).
مانند آنچه در شاءن نزول آيه خوانديم كه جمعى از يهود، از حروف مقطعه قرآن ، سوء استفاده كرده ، آن را به معنى كوتاه بودن مدت آيين اسلام تفسير كرده بودند و يا مسيحيان كلمه (روح منه ) را دستاويز قرار داده و براى الوهيت عيسى به آن استدلال كرده بودند، تمام اينها از قبيل (تاويل به غير حق ) و بازگشت دادن آيه به هدفى غير واقعى و نادرست محسوب مى شود.
4 - (راسخون در علم ) چه كسانى هستند؟
در قرآن مجيد در دو مورد، اين تعبير به كار رفته است يكى در اينجا و ديگرى در سوره نساء آيه 162 آنجا كه مى فرمايد:
(لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ منون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك )
(دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب ، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مى آورند).
همانطور كه از معنى لغوى اين كلمه استفاده مى شود منظور از آن ، كسانى هستند كه در علم و دانش ، ثابت قدم و صاحب نظرند.
البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همه دانشمندان و متفكران را در بر مى گيرد، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجه اول ، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفته اند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مى شود قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود.
و اگر مشاهده مى كنيم در روايات متعددى (راسخون فى العلم ) به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) تفسير شده ، روى همين نظر است ، زيرا بارها گفته ايم كه آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد
نمونه و فوق العاده اى ديده مى شود كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مى برند.
در اصول كافى از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: پيامبر خدا بزرگترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل كرده بود از تاءويل و تنزيل قرآن مى دانست ، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تاءويل آن را به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اينها را مى دانستند.
روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه نويسندگان تفسير (نور الثقلين ) و تفسير (برهان ) در ذيل اين آيه آنها را جمع آورى نموده اند و همانطور كه اشاره شد تفسير (راسخون فى العلم ) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده كه مى گفت : من هم از راسخان در علم هستم ، منتها هر كس به اندازه وسعت دانشش از اسرار و تاءويل آيات قرآن ، آگاه مى گردد، و آنان كه علمشان از علم بى پايان پروردگار سرچشمه مى گيرد طبعا به همه اسرار و تاءويل قرآن آشنا هستند در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين اسرار را مى دانند.
5 - (راسخان در علم ) از معنى متشابهات آگاهند
در اينجا بحث مهمى در ميان مفسران و دانشمندان ديده مى شود كه آيا و (الراسخون فى العلم ) آغاز جمله مستقلى است و يا عطف بر (الا الله ) مى باشد، و به عبارت ديگر آيا معنى آيه اين است كه : (تاءويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند) و يا معنى آن اين است كه (تاءويل قرآن را فقط خدا مى داند، اما راسخون در علم مى گويند گرچه تاءويل آيات متشابه را نمى دانيم ، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ما است ).
طرفداران هر يك از اين دو نظر براى اثبات عقيده خود شواهدى آورده اند، اما آنچه با قرائن موجود در آيه و روايات مشهور هماهنگ مى باشد آن است كه و الراسخون فى العلم عطف بر الله است زيرا:
اولا بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند. مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى خبر باشد؟! اين درست به آن مى ماند كه شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هيچكس نداند!
ثانيا همانطور كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث درباره تفسير آيه اى خوددارى كنند و بگويند اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى داند، بلكه دائما براى كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشتهاند.
ثالثا اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند، تسليم هستند مناسبتر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن .
رابعا روايات فراوانى كه در تفسير آيه نقل شده همگى تاءييد مى كند كه راسخون در علم ، تاويل آيات قرآن را مى دانند، بنابراين بايد عطف بر كلمه الله باشد. تنها چيزى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه از جملهاى در خطبه اشباح از نهج البلاغه استفاده مى شود كه راسخون در علم تاويل آيات را نميدانند، و به عجز و ناتوانى خود معترفاند:
و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب :
بدان راسخان در علم ، كسانى هستند كه اعتراف به عجز در برابر اسرار غيبى و آنچه از تفسير آن عاجزند، آنان را از كاوش در پيرامون آنها بى نياز ساخته است .
ولى علاوه بر اين كه اين جمله با بعضى از روايات كه از خود آن حضرت نقل شده ، كه راسخون در علم را بر الله معطوف دانسته و آنها را آگاه از تاويل قرآن معرفى نموده ، سازگار نيست ، با دلايل فوق نيز تطبيق نمى كند بنابراين بايد اين جمله از خطبه اشباح را چنان توجيه و تفسير كرد كه با مدارك ديگرى كه در دست ما است منافات نداشته باشد.
6 - نتيجه سخن در تفسير آيه
از مجموع آنچه درباره تفسير آيه فوق گفته شد چنين استفاده مى شود كه : آيات قرآن بر دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچگونه انكار و توجيه و سوء استفاده در آن نيست ، و آنها را محكمات گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا گفتگو درباره عوالمى كه از دسترس ما بيرون است مانند عالم غيب ، و جهان رستاخيز و صفات خدا، چنان هستند كه معنى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به سرمايه خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند.
افراد منحرف معمولا مى كوشند اين آيات را دستاويز قرار داده و تفسيرى بر خلاف حق براى آنها درست كنند، تا در ميان مردم ، فتنه انگيزى نمايند، و آنها را از راه حق گمراه سازند، اما خداوند و راسخان در علم ، اسرار اين آيات را مى دانند و براى مردم تشريح مى كنند، آنها در پرتو علم وسيعشان آيات متشابه را همانند آيات
محكم درك مى كنند و به همين دليل در مقابل همه تسليم اند و مى گويند: همه آيات از طرف پروردگار ما است ، چه اينكه همه آنها اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش آنان روشن است چنانكه در متن آيه آمده است :
(يقولون آمنا به كل من عند ربنا)
و به اين ترتيب رسوخ در علم سبب مى شود كه انسان هر چه بيشتر از اسرار قرآن آگاه گردد. و البته آنها كه از نظر علم و دانش در رديف اولند (همچون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) از همه اسرار آن آگاهند در حالى كه ديگران هر يك به اندازه دانش خود از آن چيزى مى فهمند، و همين حقيقت است كه مردم حتى دانشمندان را به دنبال معلمان الهى براى درك اسرار قرآن مى فرستد.
7 - جمله (و ما يذكر الا اولوا الالباب )
كه در پايان آيه آمده ، اشاره به اين است كه اين حقايق را تنها انديشمندان مى دانند، آنها هستند كه مى فهمند چرا قرآن بايد آيات محكم و متشابه داشته باشد، و آنها هستند كه مى فهمند بايد آيات متشابه را در كنار آيات محكم چيد و اسرار آنها را كشف نمود، و لذا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه فرمود: من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم ، كسى كه آيات متشابه را به آيات محكم باز گرداند به راه راست هدايت شده است .
آيه و ترجمه


ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب (8) ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان الله لا يخلف الميعاد (9)




ترجمه :
8 - (راسخان در علم ، مى گويند:) پروردگارا! دلهايمان را، بعد از آنكه ما را هدايت كردى ، (از راه حق ) منحرف مگردان ! و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش ، زيرا تو بخشنده اى !
9 - پروردگارا! تو مردم را، براى روزى كه ترديدى در آن نيست ، جمع خواهى كرد، زيرا خداوند، از وعده خود، تخلف نمى كند. (ما به تو و رحمت بى پايانت ، و به وعده رستاخيز و قيامت ايمان داريم ).
تفسير:
رهائى از لغزش ها
از آنجا كه آيات متشابه و اسرار نهانى آن ممكن است لغزشگاهى براى افراد گردد، و از كوره اين امتحان ، سيه روى در آيند، راسخون در علم و انديشمندان با ايمان ، علاوه بر به كار گرفتن سرمايه هاى علمى خود در فهم معنى اين آيات به پروردگار خويش پناه مى برند، و اين دو آيه كه از زبان راسخون در علم ، مى باشد روشنگر اين حقيقت است آنها مى گويند: پروردگارا! دلهاى ما را بعد از آنكه ما را هدايت نمودى ، منحرف مگردان ، و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زيرا تو بسيار بخشندهاى (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب ).
بسيارند دانشمندانى كه غرور علمى ، آنان را از پاى در مى آورد و يا
وسوسه هاى شياطين و هواى نفس آنها را به بيراهه ها مى كشاند، اينجا است كه بايد خود را به خدا سپرد و از او هدايت خواست .
حتى در بعضى از روايات آمده است كه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز خود را به خدا مى سپرد، و بسيار اين دعا را تكرار ميكرد: يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك : اى كسى كه دلها را مى گردانى قلب من را بر دين خودت ثابت بدار.
و از آنجا كه عقيده به معاد و توجه به روز رستاخيز از هر چيز براى كنترل اميال و هوسها مؤ ثرتر است ، راسخون در علم به ياد آن روز مى افتند، و مى گويند: پروردگارا! تو مردم را در آن روزى كه ترديدى در آن نيست جمع خواهى كرد زيرا خداوند از وعده خود تخلف نمى كند (ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان الله لا يخلف الميعاد).
و به اين ترتيب از هوى و هوسها و احساسات افراطى كه موجب لغزش مى گردد خود را بر كنار مى دارند.
آرى اين گونه افراد هستند كه مى توانند آيات خدا را آن چنان كه هست بفهمند و از انحراف در امان بمانند (در حقيقت آيه اول اشاره به ايمان كامل آنها به مبدأ است ، و آيه دوم اشاره به ايمان راسخ آنها به معاد).
آيه و ترجمه


ان الذين كفروا لن تغنى عنهم امولهم و لا اولادهم من الله شيا و اولئك هم وقود النار (10) كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا باياتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب(11)




ترجمه :
10 - ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، نمى تواند آنان را از (عذاب ) خداوند باز دارد، (و از كيفر، رهايى بخشد). و آنان خود، آتشگيره دوزخند.
11 - (عادت آنان در انكار و تحريف حقايق ،) همچون عادت آل فرعون و كسانى است كه پيش از آنها بودند، آيات ما را تكذيب كردند، و خداوند آنها را به (كيفر) گناهانشان گرفت ، و خداوند، شديد العقاب است .
تفسير:
در آيات گذشته وضع مومنان و غير مومنان در برابر آيات محكم و متشابه بيان شده بود، در ادامه اين بحث از وضع دردناك كافران در روز قيامت پرده بر مى دارد و عواقب شوم اعمالشان را براى آنها مجسم مى سازد، مى فرمايد: كسانى كه كافر شدند اموال و ثروتها و فرزندانشان آنها را از خداوند بى نياز نمى كند (و در برابر عذاب الهى به آنان كمك نمى نمايد) و آنها آتشگيره دوزخند (ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا و اولئك هم وقود النار).
اگر تصور مى كنند فزونى ثروت و نفرات و فرزندان مى تواند آنها را از عذاب الهى در اين جهان يا در آخرت حفظ كند سخت در اشتباهند.
بعضى از مفسران ، اين آيه را اشاره به يهود بنى نضير و بنى قريظه دانسته اند كه به اموال و فرزندان خود افتخار مى كردند، ولى مسلما آنها يكى از مصاديق اين آيه
بوده اند، و مفهوم آن چنان گسترده است كه كفار ديروز و امروز را شامل مى شود.
وقود - چنانكه در سابق نيز اشاره شد - به معنى آتشگيره و چيزى كه آتش را با آن مى افروزند (مانند هيزم ) مى باشد، نه آتشزنه (مانند كبريت ) و تعبير و (اولئك هم وقود النار) (و آنها هيزم آتش دوزخند)، مى رساند كه آتش دوزخ از درون وجود خود آنها زبانه ميكشد، و وجود آنها است كه آنها را آتش مى زند.
البته در بعضى از آيات داريم كه آتشگيره دوزخ ، علاوه بر گنهكاران ، سنگها نيز مى باشند كه ظاهرا منظور از آن بتهائى است كه از سنگ مى ساختند، بنابراين آتش دوزخ از درون وجود خودشان و اعمال و معبودهاى خودشان شعله ور مى گردد.
سپس به يك نمونه روشن از اقوامى كه داراى ثروت و نفرات فراوان بودند ولى به هنگام نزول عذاب ، اين امور نتوانست مانع نابودى آنان گردد اشاره كرده ، مى فرمايد: وضع اينها همچون وضع آل فرعون و كسانى است كه قبل از آنها بودند، آيات ما را تكذيب كردند (و به فزونى اموال و نفرات و فرزندان مغرور شدند) خداوند آنها را به كيفر گناهانشان گرفت و خداوند كيفرش شديد است (كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا باياتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شديد العقاب ).
(داب ) در اصل به معنى ادامه سير و حركت است و به معنى هر كار و عادت مستمر نيز مى آيد. در آيه فوق حال كافران معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تشبيه به عادت مستمر و سيره نادرست آل فرعون و اقوام پيش از آنها شده است كه آيات خدا را تكذيب كردند و خداوند آنها را به گناهانشان گرفت و در همين جهان به مجازات سختى گرفتار شدند.
اين در حقيقت هشدارى است به همه كافران لجوج كه سرنوشت فرعونيان و اقوام پيشين را به خاطر بياورند و مراقب اعمال خود باشند.
درست است كه خداوند ارحم الراحمين است ، ولى به موقع خود براى تربيت بندگان شديد العقاب نيز مى باشد و هرگز نبايد رحمت واسعه پروردگار باعث غرور كسى شود.
ضمنا از كلمه (داب ) استفاده مى شود كه اين برنامه غلط يعنى لجاجت در برابر حقيقت و تكذيب آيات پروردگار خوى و عادت آنها شده و به همين جهت به مجازات شديد تهديد شده اند زيرا تا زمانى كه (گناه و خلاف ) به صورت عادت و سنت و راه و رسم در نيامده بازگشت از آن آسان ، و مجازاتش نسبتا خفيف است ولى هنگامى كه در وجود انسان نفوذ كرد هم بازگشت از آن مشكل است و هم مجازات آن سنگين ، پس چه بهتر كه كافران و گناهكاران تا دير نشده از راه نادرست باز گردند.
آيه و ترجمه


قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد (12)




ترجمه :
12 - به آنها كه كافر شدند بگو: (از پيروزى موقت خود در جنگ احد، شاد نباشيد! بزودى مغلوب خواهيد شد، و (سپس در رستاخيز) به سوى جهنم ، محشور خواهيد شد. و چه بد جايگاهى است !
شان نزول :
پس از جنگ (بدر) و پيروزى مسلمانان جمعى از يهود گفتند: آن پيامبر امى كه ما وصف او را در كتاب دينى خود (تورات ) خوانده ايم كه در جنگ مغلوب نمى شود همين پيغمبر است ، بعضى ديگر گفتند: عجله و شتاب نكنيد تا نبرد و واقعه ديگرى واقع شود آنگاه قضاوت كنيد، هنگامى كه جنگ احد پيش آمد، و ظاهرا به شكست مسلمانان پايان يافت گفتند: نه ، به خدا سوگند آن پيامبرى كه در كتاب ما بشارت به آن داده شده اين نيست و به دنبال اين واقعه نه تنها مسلمان نشدند، بلكه بر خشونت و فاصله گرفتن از پيامبر و مسلمانان افزودند، حتى پيمانى را كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مورد عدم تعرض ‍ داشتند پيش از پايان مدت نقض كردند و شصت نفر سوار به اتفاق كعب اشرف به سوى مكه رهسپار شدند و با مشركان براى مبارزه با اسلام هم پيمان گرديده به مدينه مراجعت كردند، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و پاسخ دندان شكنى به آنها داد كه نتيجه را در پايان كار حساب كنيد و بدانيد بزودى همگى مغلوب خواهيد شد.
تفسير:
انتظارات غلط
با توجه به شان نزول فوق معلوم مى شود كفارى كه به اموال و ثروتها و فرزندان و نفراتشان مغرور بودند انتظار شكست اسلام را داشتند، ولى قرآن در اين آيه با صراحت مى گويد: يقين داشته باشند كه به زودى مغلوب خواهيد شد، روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد: به كافران بگو: به زودى مغلوب خواهيد شد (در اين دنيا خوار و بى مقدار و در قيامت ) به سوى جهنم محشور و رانده خواهيد شد و چه بد جايگاهى است دوزخ (قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد).
نكته :
يك پيشگوئى روشن
در قرآن مجيد اخبار غيبى فراوانى است كه از ادله عظمت و اعجاز قرآن است و يك نمونه آن را در آيه فوق مى خوانيم .
در اين آيه ، خداوند صريحا به پيامبر خود بشارت مى دهد كه بر همه دشمنان پيروز خواهد شد و به كافران مى گويد علاوه بر اين كه در اين جهان شكست خواهيد خورد و مغلوب خواهيد شد در جهان ديگر نيز سرانجام شومى در پيش خواهيد داشت .
با توجه به شان نزول آيه و اينكه بعد از جنگ احد نازل شده در حالى كه مسلمانان از نظر ظاهر قدرت و نفوذ خود را از دست داده بودند و دشمنان اسلام با پيوستن به يكديگر و هم پيمان شدن ، قدرت و نيروى چشمگيرى پيدا كرده بودند.
در چنين شرايطى پيشگوئى صريح آن هم درباره آينده نزديك كه از جمله (ستغلبون ) (به زودى شكست خواهيد خورد) استفاده مى شود موضوع جالبى است ، از اين رو مى توان آيه را از آيات اعجاز قرآن به شمار آورد زيرا خبر صريح از امور مربوط به آينده در آن است در شرايطى كه نشانه هاى پيروزى مسلمانان بر كفار و يهود روشن نبود.
طولى نكشيد كه مضمون آيه تحقق يافت ، يهوديان مدينه (بنى قريظه و بنى نضير) در هم شكسته شدند و در غزوه خيبر، مهمترين مركز قدرت آنان از هم متلاشى شد و مشركان نيز در فتح مكه براى هميشه مغلوب گشتند.
آيه و ترجمه


قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم راى العين و الله يويد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار (13)




ترجمه :
13 - در دو گروهى كه (در ميدان جنگ بدر،) با هم رو به رو شدند، نشانه (و درس عبرتى ) براى شما بود: يك گروه ، در راه خدا نبرد مى كرد، و جمع ديگرى كه كافر بود، (در راه شيطان و بت ،) در حالى كه آنها (گروه مومنان ) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، مى ديدند. (و اين خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد). و خداوند، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، با يارى خود، تاييد مى كند. در اين ، عبرتى است براى بينايان !
شان نزول :
اين آيه در مورد چگونگى جنگ بدر نازل شده است ، چنانكه مفسران گفته اند در جنگ بدر تعداد مسلمانان 313 نفر بود، 77 نفر آنها از مهاجران و 236 نفر آنها از انصار بودند پرچم مهاجران به دست على (عليه السلام ) بود و سعد بن عباده پرچمدار انصار بود آنان تنها با داشتن هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشير در اين نبرد بزرگ شركت كرده بودند، با اينكه سپاه دشمن بيش از هزار نفر با اسلحه كافى بودند و يكصد اسب داشتند مسلمانان با دادن بيست و دو نفر شهيد (14 نفر از مهاجران و 8 نفر از انصار) به دشمن كه هفتاد كشته و هفتاد اسير داد غالب شدند و با پيروزى كامل به مدينه مراجعت كردند اين آيه گوشهاى از ماجراى بدر را بازگو مى كند.
تفسير:
جنگ بدر نمونه روشنى بود
اين آيه در حقيقت بيان نمونه اى است از آنچه در آيات قبل آمده است و به كافران هشدار مى دهد كه به اموال و ثروت و كثرت نفرات مغرور نشوند كه سودى به حالشان ندارد، يك شاهد زنده اين موضوع جنگ بدر است ، كه دشمنان اسلام با فزونى تجهيزات جنگى و نفرات و اموال ، به شكست سختى مبتلا شدند، مى فرمايد: در آن دو جمعيت (كه در ميدان جنگ بدر) با هم روبرو شدند نشانه و درس عبرتى براى شما بود (قد كان لكم آية فى فئتين التقتا).
يك گروه در راه خدا نبرد مى كرد و گروه ديگر كافر بود و در راه شيطان و بت (فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة ).
چرا عبرت نگيريد در حالى كه يك ارتش كوچك و تقريبا فاقد ساز و برگ جنگى اما با ايمان استوار و محكم بر ارتش كه چند برابر او بود، از نظر وسايل جنگى و تعداد نفرات ، پيروز گشت ، اگر تنها فزونى نفرات و امكانات مى توانست كارگشا باشد، بايد در جنگ بدر ظاهر شده باشد، در حالى كه نتيجه معكوس بود، سپس مى افزايد: آنها (مشركان ) اين گروه (مومنان ) را با چشم خود دو برابر آنچه بودند مشاهده مى كردند (يرونهم مثليهم راى العين ).
يعنى اگر مومنان 313 نفر بودند، در چشم كفار بيش از 600 نفر جلوه مى كردند تا بر وحشت آنها بيفزايد، و اين خود يكى از عوامل شكست كفار شد.
اين موضوع علاوه بر اينكه يك امداد الهى بود، از جهتى طبيعى نيز به نظر مى رسد زيرا وقتى نبرد شروع شد، و ضربات كوبنده مسلمانان كه از نيروى ايمان مايه مى گرفت بر پيكر لشكر دشمن وارد شد، چنان مرعوب و متوحش شدند كه فكر مى كردند نيروى ديگرى همانند آنان به آنها پيوسته است و با دو برابر قدرت اول صحنه جنگ را در اختيار گرفته اند، در حالى كه قبل از شروع جنگ مطلب بر
عكس بود، آنها چنان با ديده حقارت به مسلمانان نگاه مى كردند كه تعدادشان را كمتر از آنچه بود، تصور مى كردند، يا به تعبير ديگر خدا مى خواست قبل از شروع جنگ ، تعداد مسلمانان در نظر آنان كم جلوه كند تا با غرور و غفلت وارد جنگ شوند، و پس از شروع جنگ دو برابر جلوه كند تا وحشت و اضطراب ، آنها را فرا گيرد و منتهى به شكست آنان گردد ولى به عكس خداوند عدد دشمنان را در نظر مسلمانان ، كم جلوه داد تا بر قدرت و قوت روحيه آنها بيفزايد.
اين همان چيزى است كه در آيه 44 سوره انفال نيز به آن اشاره شده است مى فرمايد: و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ليقضى الله امرا كان مفعولا: به ياد آريد هنگامى را كه با دشمن در ميدان جنگ روبرو شديد، خداوند آنها را در نظر شما كم جلوه مى داد (تا روحيه شما براى نبرد ضعيف نشود) و شما را در نظر آنها كم جلوه مى داد (تا از شروع به جنگى كه سرانجامش شكست آنها بود منصرف نشوند) تا خداوند كارى را كه مى بايست انجام گيرد صورت بخشد.
يعنى شما نترسيد و با كمال قدرت وارد جنگ شويد، آنها نيز در آغاز با غرور و بى اعتنائى وارد جنگ شوند و سپس صحنه دگرگون گردد، و مسلمانان بيش از آنچه بودند، در نظر دشمنان جلوه كنند و به شكست آنان در اين نبرد سرنوشت ساز منتهى گردد.
در بعضى از روايات آمده است كه يكى از مسلمانان مى گويد: قبل از جنگ بدر به ديگرى گفتم : آيا فكر مى كنى ، كفار هفتاد نفر باشند، گفت گمان مى كنم صد
نفرند، ولى هنگامى كه در جنگ پيروز شديم و اسيران فراوانى از آنها گرفتيم به ما خبر دادند كه آنها هزار نفر بودند.
سپس مى افزايد: خداوند هر كس را بخواهد با يارى خود تقويت مى كند (و الله يويد بنصره من يشاء).
همانگونه كه بارها گفتهايم خواست و مشيت خدا بى حساب نيست و همواره آميخته با حكمت او است ، و تا شايستگى هايى در افراد نباشد آنها را تاييد و تقويت نمى كند.
قابل توجه اينكه : تاييد و پيروزى خداوند در اين حادثه تاريخى ، نسبت به مسلمانان دو جانبه بود، هم يك پيروزى نظامى بود و هم يك پيروزى منطقى از اين نظر پيروزى نظامى بود كه ارتش كوچكى با نداشتن امكانات كافى بر ارتشى كه چند برابر او بود و از امكانات فراوانى بهره مى گرفت پيروز شد.
و اما پيروزى منطقى از اين نظر بود كه خداوند صريحا اين پيروزى را قبل از آغاز جنگ به مسلمانان وعده داده بود، و اين دليلى بر حقانيت اسلام شد.
در پايان آيه مى فرمايد: در اين عبرتى است براى صاحبان چشم و بينش (ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار).
آرى آنها كه چشم بصيرت دارند، و حقيقت را آن چنان كه هست مى بينند از اين پيروزى همه جانبه افراد با ايمان درس عبرت مى گيرند و مى دانند سرمايه اصلى پيروزى ايمان است و ايمان .
آيه و ترجمه


زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعم و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن الماب (14)




ترجمه :
14 - محبت امور مادى ، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت ، در نظر مردم جلوه داده شده است ، (تا در پرتو آن ، آزمايش و تربيت شوند، ولى ) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند،) سرمايه زندگى پست (مادى ) است ، و سرانجام نيك (و زندگى والا و جاويدان )، نزد خداست .
تفسير:
جاذبه زينتهاى مادى
در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه تكيه بر اموال و فرزندانشان در زندگى دنيا داشتند و به آن مغرور شدند و خود را از خدا بى نياز دانستند، اين آيه در حقيقت تكميلى است بر آن سخن ، مى فرمايد: امور مورد علاقه ، از جمله زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت و كشاورزى در نظر مردم جلوه داده شده است تا به وسيله آن آزمايش شوند (زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ).
ولى اينها سرمايه هاى زندگى دنيا است ، (و هرگز نبايد هدف اصلى انسان را تشكيل دهد) و سرانجام نيك (و زندگى جاويدان ) نزد خدا است (ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن الماب ).
درست است كه بدون اين وسايل ، نمى توان زندگى كرد، و حتى پيمودن راه معنويت و سعادت نيز بدون وسايل مادى غير ممكن است ، اما استفاده كردن از آنها در اين مسير مطلبى است ، و دلبستگى فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهايى بودن مطلب ديگر.
نكته ها
1 - چه كسى اين امور مادى را زينت داده ؟
جمله (زين للناس حب الشهوات ) كه به صورت فعل مجهول ذكر شده مى گويد: علاقه به زن و فرزند و اموال و ثروتها در نظر مردم زينت داده شده است ، در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه زينت دهنده چه كسى است ؟
بعضى از مفسران معتقدند كه اين هوسهاى شيطانى است كه آنها را در نظرها زينت مى دهد و به آيه 24 سوره (نمل و زين لهم الشيطان اعمالهم ) (و شيطان اعمال آنها را در نظرشان جلوه داده است ) و امثال آن استدلال كرده اند ولى اين استدلال صحيح به نظر نمى رسد زيرا آيه مورد بحث درباره اعمال سخن نمى گويد، بلكه درباره اموال و زنان و فرزندان سخن مى گويد.
آنچه در تفسير آيه صحيح به نظر مى رسد اين است كه زينت دهنده خداوند است از طريق دستگاه آفرينش و نهاد و خلقت آدمى .
زيرا خدا است كه عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ايجاد كرده تا او را آزمايش كند و در مسير تكامل و تربيت پيش ببرد همانطور كه قرآن مى گويد: (انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا،) ما آنچه را در روى زمين هست زينت براى آن قرار داديم تا آنها را بيازماييم كه كداميك عملشان بهتر است .
يعنى از اين عشق و علاقه تنها در مسير خوشبختى و سازندگى بهره گيرند نه
در مسير فساد و ويرانگرى .
جالب اين كه در آيه مورد بحث نخستين موضوعى كه ذكر شده است همسران و زنان مى باشند و اين همان است كه روانكاوان امروز مى گويند غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان است تاريخ معاصر و گذشته نيز تاييد مى كند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه مورد بحث و ساير آيات مشابه آن هيچگاه علاقه معتدل نسبت به زن و فرزندان و اموال و ثروت را نكوهش نمى كند، زيرا پيشبرد اهداف معنوى بدون وسايل مادى ممكن نيست به علاوه قانون شريعت هرگز بر ضد قانون خلقت و آفرينش نمى تواند باشد، آنچه مورد نكوهش است عشق و علاقه افراطى و به عبارت ديگر پرستش اين موضوعات است .
2 - منظور از (القناطير المقنطره ) و (الخيل المسومه ) چيست ؟
واژه (قناطير) جمع قنطار به معنى چيز محكم است و سپس به مال زياد گفته شده است و اگر مشاهده مى كنيم پل را قنطره و اشخاص باهوش را قنطر مى گويند به خاطر استحكام در بنا يا در تفكر آنها است و مقنطره اسم مفعول از همان ماده به معنى مضاعف و مكرر آن مى باشد و ذكر اين دو كلمه پشت سر هم براى تاكيد است ، شبيه تعبيرى كه در فارسى امروز رايج است كه مى گويند: فلان كس صاحب (آلاف ) و (الوف ) مى باشد يعنى ثروت زيادى دارد.
بعضى براى (قنطار) حد معينى تعيين كرده اند و گفته اند: قنطار هفتاد هزار دينار طلا است ، بعضى صد هزار و بعضى دوازده هزار درهم دانسته اند و بعضى ديگر، قنطار را يك كيسه پر از سكه طلا يا نقره دانسته اند.
در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه قنطار، مقدار طلائى است كه پوست يك گاو را پر كند ولى در حقيقت همه اينها مصداق يك مفهوم وسيع است و آن مال زياد.
واژه (خيل ) اسم جمع است و به معنى اسبها يا اسب سواران هر دو است البته در آيه مورد بحث منظور را از آن همان معنى اول است .
كلمه (مسومه ) در اصل به معنى نشاندار است و نشان داشتن آن يا به خاطر برازندگى اندام و مشخص بودن چهره و يا به خاطر تعليم و تربيت آنها و آمادگى براى سوارى در ميدان جنگ است .
بنابراين آيه مورد بحث به شش چيز از سرمايه هاى مهم زندگى كه عبارتاند از: زن ، فرزند، پولهاى نقد، مركبهاى ممتاز چهارپايانى كه در دامدارى مورد استفاده هستند (انعام ) و زراعتها (حرث ) اشاره مى كند كه اركان زندگى مادى انسان را تشكيل مى دهند.
3 - منظور از متاع حيات دنيا چيست ؟
متاع به چيزى مى گويند كه انسان از آن بهره مند مى شود و حيات دنيا به معنى زندگى پايين و پست است بنابراين معنى جمله (ذلك متاع الحيوة الدنيا) چنين مى شود كه اگر كسى تنها به اين امور ششگانه به عنوان هدف نهايى عشق ورزد و از آنها به صورت نردبانى در مسير زندگى انسانى بهره نگيرد چنين كسى تن به زندگى پستى داده .
در حقيقت جمله (الحيوة الدنيا) (زندگى پايين ) اشاره به سير تكاملى حيات و زندگى است كه زندگى اين جهان نخستين مرحله آن محسوب مى گردد لذا در پايان آيه اشارهاى اجمالى به آن زندگى عالى تر كه در انتظار بشر مى باشد كرده و مى فرمايد: (و الله عنده حسن الماب )، يعنى سرانجام نيك در نزد خداوند است .
نكته آخر
4 - همانگونه كه اشاره شد در ميان نعمتهاى مادى زنان را مقدم داشته چرا كه در مقايسه با ديگر نعمتها نقش مهمترى در جلب افكار دنيا پرستان و اقدام آنها بر جنايات هولناك دارد!
آيه و ترجمه


قل اونبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد (15) الذين يقولون ربنا اننا امنا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب النار (16) الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار (17)




ترجمه :
15 - بگو: آيا شما را از چيزى آگاه كنم كه از اين (سرمايه هاى مادى )، بهتر است ؟ براى كسانى كه پرهيزكارى پيشه كرده اند، (و از اين سرمايه ها، در راه مشروع و حق و عدالت ، استفاده مى كنند،) در نزد پروردگارشان (در جهان ديگر)، باغهايى است كه نهرها از پاى درختانش مى گذرد، هميشه در آن خواهند بود، و همسرانى پاكيزه ، و خشنودى خداوند (نصيب آنهاست ). و خدا به (امور) بندگان ، بيناست .
16 - همان كسانى كه مى گويند: پروردگارا! ما ايمان آورده ايم ، پس گناهان ما را بيامرز، و ما را از عذاب آتش ، نگاهدار!
17 - آنها كه (در برابر مشكلات ، و در مسير اطاعت و ترك گناه ،) استقامت مى ورزند، راستگو هستند، (در برابر خدا) خضوع ، و (در راه او) انفاق مى كنند، و در سحرگاهان ، استغفار مى نمايند.
تفسير:
با توجه به آنچه در آيه قبل درباره اشياء مورد علاقه انسان در زندگى
دنيا آمده بود در اينجا در يك مقايسه ، اشاره به مواهب فوق العاده خداوند در جهان آخرت و بالاخره قوس صعودى تكامل انسان كرده ، مى فرمايد: بگو: آيا شما را از چيزى آگاه كنم كه از اين (سرمايه هاى مادى ) بهتر است (قل اونبئكم بخير من ذلكم ).
سپس به شرح آن پرداخته ، مى افزايد: براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند در نزد پروردگارشان باغهايى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جارى است ، هميشه در آن خواهند بود، و همسرانى پاكيزه و (از همه بالاتر) خشنودى خداوند نصيب آنها مى شود، و خدا به بندگان بينا است (للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصير بالعباد).
آرى اين باغهاى بهشتى بر خلاف غالب باغهاى اين جهان ، هرگز آب روان از پاى درختانش قطع نمى شود.
و بر خلاف مواهب مادى اين جهان كه بسيار زودگذر و ناپايدار است جاودانى و ابدى است .
همسران آن جهان ، بر خلاف بسيارى از زيبا رويان اين جهان هيچ نقطه تاريك و منفى در جسم و جان آنها نيست و از هر عيب و نقصى پاك و پاكيزه اند همه اينها در يك طرف ، و مساله خشنودى خداوند (رضوان من الله ) كه برترين نعمتهاى معنوى است يك طرف ، آرى اين نعمت معنوى ما فوق تصور نيز در انتظار مومنان پرهيزكار است .
قابل توجه اينكه : اين آيه با جمله (اونبئكم ) (آيا شما را آگاه كنم ) آغاز شده ، كه يك جمله استفهاميه است و براى گرفتن پاسخ از فطرتهاى بيدار و عقل و خرد انسانى ، مطرح شده تا نفوذش در شنونده عميق تر باشد و از سوى ديگر اين جمله از ماده انباء گرفته شده كه معمولا در مورد خبرهاى مهم و قابل توجه به كار مى رود.
در واقع قرآن مجيد در اين آيه ، به افراد با ايمان اعلام مى كند كه اگر به زندگى حلال دنيا قناعت كنند و از لذات نامشروع و هوسهاى سركش و ظلم و ستم به ديگران به پرهيزند، خداوند لذاتى برتر و بالاتر در جهت مادى و معنوى كه از هر گونه عيب و نقص پاك و پاكيزه است ، نصيب آنها خواهد كرد.
در اينجا سوالى مطرح است و آن اينكه آيا در بهشت ، لذات مادى هم وجود دارد؟
بعضى چنين مى پندارند كه لذايذ مادى منحصر به اين جهان است ، و در آن جهان اثرى از اين لذايذ نيست و تمام تعبيراتى كه در آيات قرآن درباره باغهاى بهشتى و انواع ميوه ها و آبهاى جارى و همسران خوب آمده كنايه از يك سلسله مقامات و مواهب معنوى است كه از باب (كلم الناس على قدر عقولهم ) (با مردم به اندازه فكرشان سخن بگو) به اين صورت تعبير شده است .
ولى در برابر اين پندار بايد گفت : هنگامى كه ما طبق صريح آيات فراوانى از قرآن كريم معاد جسمانى را قبول كرديم بايد براى هر دو قسمت (جسم و روح ) موهبتهائى به تناسب آنها، منتها در سطحى عالى تر وجود داشته باشد و اتفاقا در اين آيه اشاره به هر دو قسمت شده ، هم آنچه شايسته معاد جسمانى است و هم آنچه شايسته روح و رستاخيز ارواح مى باشد.
در واقع آنها كه تمام نعمتهاى مادى آن جهان را كنايه از نعمتهاى معنوى مى گيرند تحت تاثير مكتبهاى التقاطى قرار گرفته علاوه بر اين كه بدون جهت ظواهر آيات قرآن را تاويل كرده معاد جسمانى و لوازم آن را به كلى فراموش نموده و منكر شده اند.
و شايد جمله (و الله بصير بالعباد) (خداوند به وضع بندگان خود بينا است ) كه در آخر آيه آمده اشاره به همين حقيقت باشد يعنى او است كه مى داند جسم و جان آدمى در جهان ديگر هر كدام چه خواسته هائى دارند و اين خواسته ها را در هر
دو جانبه به نحو احسن تامين مى كند.
در آيه بعد به معرفى بندگان پرهيزكار كه در آيه قبل به آن اشاره شده بود پرداخته و شش صفت ممتاز براى آنها بر مى شمرد.
1 - نخست اينكه : آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خويشاند و ايمان قلب آنها را روشن ساخته و به همين دليل در برابر اعمال خويش به شدت احساس مسئوليت مى كنند، مى فرمايد: همان كسانى كه مى گويند پروردگارا! ما ايمان آورده ايم ، گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش نگاهدار (الذين يقولون ربنا اننا آمنا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب النار).
2 - آنها كه صبر و استقامت دارند و در برابر حوادث سخت كه در مسير اطاعت پروردگار پيش مى آيد، و همچنين در برابر گناهان و به هنگام پيش آمدن شدائد و گرفتاريهاى فردى و اجتماعى ، شكيبائى و ايستادگى به خرج مى دهند (الصابرين ).
3 - آنها كه راستگو و درست كردارند و آنچه در باطن به آن معتقدند در ظاهر به آن عمل مى كنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خيانت دورند (و الصادقين ).
4 - آنها كه خاضع و فروتن هستند و در طريق بندگى و عبوديت خدا بر اين كار مداومت دارند (و القانتين ).
5 - آنها كه در راه خدا انفاق مى كنند نه تنها از اموال ، بلكه از تمام مواهب مادى و معنوى كه در اختيار دارند به نيازمندان مى بخشند (و المنفقين ).
6 - و آنها كه سحرگاهان ، استغفار و طلب آمرزش مى كنند (و المستغفرين
بالاسحار).
در آن هنگام كه چشمهاى غافلان و بيخبران در خواب است و غوغاى جهان مادى فرو نشسته و به همين دليل حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزشهاى اصيل در قلب مردان خدا زنده مى شود به پا مى خيزند و در پيشگاه با عظمتش سجده مى كنند و از گناهان خود آمرزش مى طلبند و محو انوار جلال كبريائى او مى شوند، و تمام ذرات وجودشان زمزمه توحيد سر مى دهد، و همانگونه كه با طلوع صبح ، ظلمت شب برچيده مى شود و فيض عام پروردگار بر صفحه جهان مى نشيند، آنها نيز به دنبال زمزمه هاى عاشقانه سحرگاهان همراه با طلوع صبح ، پرده هاى ظلمت غفلت و گناه از دلهايشان برچيده مى شود و انوار رحمت و مغفرت و معرفت الهى بر دلهايشان فرو مى نشيند.
نكته ها
1 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه اخير مى خوانيم ، كه فرمود: هر كس در نماز وتر (آخرين ركعت نماز شب ) هفتاد بار بگويد: استغفر الله ربى و اتوب اليه و تا يك سال اين عمل را ادامه دهد خداوند او را از استغفار كنندگان در سحر (المستغفرين بالاسحار) قرار مى دهد و او را مشمول عفو و رحمت خود مى سازد.
2 - واژه (سحر) (بر وزن بشر) در اصل به معنى پوشيده و پنهان بودن است و چون در ساعات آخر شب پوشيدگى خاصى بر همه چيز حكومت مى كند، نام آن سحر گذاشته شده است لغت سحر (بر وزن شعر) نيز از همين ماده است زيرا شخص ساحر دست به كارهائى مى زند كه اسرار آن از ديگران پوشيده و پنهان است عرب به ريه و شش نيز گاهى سحر (بر وزن بشر) مى گويد و اين هم به خاطر پوشيده
بودن درون آن مى باشد.
چرا در ميان اوقات شبانه روز تنها به وقت (سحر) اشاره شده است در حالى كه استغفار و بازگشت به سوى خدا در هر حال مطلوب است ؟ اين براى آن است كه سحر به خاطر آرامش و سكوت و تعطيل كارهاى مادى و نشاطى كه بعد از استراحت و خواب به انسان دست مى دهد آمادگى بيشترى براى توجه به خداوند به او مى بخشد و اين معنى را به آسانى با تجربه مى توان دريافت ، حتى بسيارى از دانشمندان براى حل مشكلات علمى از آن وقت استفاده مى كردند. زيرا چراغ فكر و روح انسان در آن وقت از هر زمان پر فروغتر و درخشان تر است و از آنجا كه روح عبادت و استغفار توجه و حضور دل مى باشد عبادت و استغفار در چنين ساعتى از همه ساعات گرانبهاتر خواهد بود.
آيه و ترجمه


شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم(18)




ترجمه :
18 - خداوند، (با ايجاد نظام واحد جهان هستى ،) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست ، و فرشتگان و صاحبان دانش ، (هر كدام به گونهاى بر اين مطلب ،) گواهى مى دهند، در حالى كه (خداوند در تمام عالم ) قيام به عدالت دارد، معبودى جز او نيست ، كه هم توانا و هم حكيم است .
تفسير:
گواهى همه بر وحدانيتش
به دنبال بحثى كه درباره مومنان راستين در آيات قبل آمده بود در اين آيه اشاره به گوشهاى از دلايل توحيد و خداشناسى و بيان روشنى اين راه پرداخته ، مى گويد: خداوند (با ايجاد نظام شگرف عالم هستى ) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست (شهد الله انه لا اله الا هو).
و نيز فرشتگان و صاحبان علم و دانشمندان (هر كدام به گونه اى و با استناد به دليل و آيه اى ) بر اين امر گواهى مى دهند (و الملائكة و اولوا العلم ).
اين در حالى است كه خداوند قيام به عدالت در جهان هستى فرموده كه اين عدالت نيز نشانه بارز وجود او است (قائما بالقسط).
آرى : با اين اوصاف كه گفته شد هيچ معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است (لا اله الا هو العزيز الحكيم ).
بنابراين شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان هم صدا شويد و نغمه توحيد سر دهيد
نكته ها
1 - شهادت خداوند بر يگانگى خويش چگونه است ؟
منظور از شهادت خداوند، شهادت عملى و فعلى است نه قولى ، يعنى خداوند با پديد آوردن جهان آفرينش كه نظام واحدى در آن حكومت مى كند و قوانين آن در همه جا يكسان ، و برنامه آن يكى است ، و در واقع يك واحد به هم پيوسته و يك نظام يگانه است ، عملا نشان داده كه آفريدگار و معبود، در جهان يكى بيش نيست ، و همه از يك منبع ، سرچشمه مى گيرند، بنابراين ايجاد اين نظام واحد، شهادت و گواهى خدا است بر يگانگى ذاتش .
اما شهادت و گواهى فرشتگان و دانشمندان ، جنبه قولى دارد، چه اينكه آنها هر كدام با گفتارى شايسته خود، اعتراف به اين حقيقت مى كنند و اينگونه تفكيك در آيات قرآن فراوان است مثلا در آيه (ان الله و ملائكته يصلون على النبى ) (خدا و فرشتگان بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درود مى فرستند) درود از ناحيه خدا چيزى است و از ناحيه فرشتگان چيز ديگر، از ناحيه خدا، فرستادن رحمت است و از ناحيه فرشتگان تقاضاى رحمت .
البته گواهى فرشتگان و دانشمندان ، جنبه عملى نيز دارد، زيرا آنها تنها او را مى پرستند و در برابر هيچ معبود ديگر، سر تعظيم فرود نمى آورند.
2 - قيام به قسط چيست ؟
جمله (قائما بالقسط) به اصطلاح ادبى ، حال فاعل شهد است كه الله باشد يعنى خداوند گواهى به يكتايى خود مى دهد در حالى كه قيام به عدالت در جهان هستى دارد، و اين جمله در واقع دليلى است بر شهادت او، زيرا حقيقت عدالت ، انتخاب طريق ميانه و مستقيم و دورى از هر گونه افراط و تفريط و انحراف
است و مى دانيم كه طريق ميانه و مستقيم ، همواره يكى است و بيش از يكى نيست ، چنانكه در آيه 153 سوره انعام مى خوانيم و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (و اين راه مستقيم من است ، پس آن را پيروى كنيد و به راههاى ديگر نرويد كه شما را از راه او پراكنده مى سازد).
در اين آيه راه خدا يكى معرفى شده ، و راههاى منحرف و بيگانه از خدا، متعدد و پراكنده ، زيرا صراط مستقيم به صورت مفرد و طرق انحرافى به صورت جمع آورده شده است .
نتيجه اين كه عدالت هميشه ، همراه با نظام واحد است و نظام واحد، نشانه مبدأ واحد مى باشد، بنابراين عدالت به معنى واقعى در عالم آفرينش دليل بر يگانگى آفريدگار خواهد بود. (دقت كنيد)
3 - موقعيت دانشمندان :
در اين آيه ، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفتهاند و اين خود امتياز دانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند، و نيز از آيه استفاده مى شود كه امتياز دانشمندان از اين نظر است كه در پرتو علم خود، به حقايق اطلاع يافته و به يگانگى خدا كه بزرگترين حقيقت است معترف اند.
روشن است كه آيه ، همه دانشمندان را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه در ذيل اين آيه وارد شده (اولوا العلم ) به ائمه اطهار (عليه السلام ) تفسير شده از اين نظر است كه آنان ، روشن ترين مصداق (اولوا العلم ) هستند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ضمن تفسير آيه از جابر بن عبد الله انصارى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه فرمود:
ساعة من عالم يتكى على فراشه ينظر فى علمه خير من عبادة العابد سبعين عاما:
(يك ساعت از زندگى دانشمندى كه بر بستر خود تكيه كرده و در
اندوخته هاى علمى خود مى انديشد، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است )!
در ذيل آيه جمله (لا اله الا هو) تكرار شده است ، اين تكرار گويا اشاره به اين است كه همانطور كه در آغاز آيه ، شهادت خداوند و فرشتگان و دانشمندان آمده است ، هر كس اين گواهى را مى شنود، بايد او هم ، با شهادت آنها هم صدا گردد و گواهى بر وحدت معبود بدهد.
و از آنجا كه جمله (لا اله الا هو) به عنوان اداى حق تعظيم خداوند و اظهار توحيد است ، با دو است (عزيز و) (حكيم ) (توانا و دانا) ختم شده است ، زيرا قيام به عدالت نيازمند به قدرت و حكمت است ، تنها خداوندى كه بر هر چيز قادر و به همه چيز آگاه است ، مى تواند، عدالت را در جهان هستى برقرار سازد.
اين آيه از آياتى است كه همواره مورد توجه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده و كرارا در مواقع مختلف آن را تلاوت مى فرمود: زبير بن عوام مى گويد: شب عرفه در خدمت رسول خدا بودم ، شنيدم كه مكررا اين آيه را مى خواند.
آيه و ترجمه


ان الدين عند الله الاسلم و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب (19)




ترجمه :
19 - دين در نزد خدا، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق ) است . و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن ) ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهى و علم ، آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود، و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، (خدا به حساب او مى رسد، زيرا) خداوند، سريع الحساب است .
تفسير:
روح دين همان تسليم در برابر حق است !
بعد از بيان يگانگى معبود به يگانگى دين پرداخته ، مى فرمايد: دين در نزد خدا، اسلام است (ان الدين عند الله الاسلام ).
واژه (دين ) در لغت در اصل به معنى جزا و پاداش است ، و به معنى اطاعت و پيروى از فرمان نيز آمده است ، و در اصطلاح مذهبى عبارت از مجموعه قواعد و قوانين و آدابى است كه انسان در سايه آنها مى تواند به خدا نزديك شود و به سعادت دو جهان برسد و از نظر اخلاقى و تربيتى در مسير صحيح گام بردارد.
واژه (اسلام ) به معنى تسليم است ، بنابراين معنى جمله (ان الدين عند الله الاسلام ) اين است كه آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان او است ، و در واقع روح دين در هر عصر و زمان چيزى جز تسليم در برابر حق نبوده و نخواهد بود، منتها از آنجا كه آيين پيامبر اسلام ، آخرين و برترين آيينها است نام اسلام براى آن انتخاب شده است و گر نه از يك نظر همه اديان الهى ، اسلام است ، و
همانگونه كه سابقا نيز اشاره شد، اصول اديان آسمانى نيز يكى است هر چند با تكامل جامعه بشرى ، خداوند اديان كاملترى را براى آنها فرستاده تا به مرحله نهايى تكامل كه دين خاتم پيامبران ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است رسيده .
امير مومنان على (عليه السلام ) در گفتارى كه در كلمات قصار نهج البلاغه از او نقل شده اين حقيقت را ضمن بيان عميقى روشن فرموده است :
لانسبن الاسلام نسبة لم ينسبها احد قبلى : الاسلام هو التسليم ، و التسليم هو اليقين ، و اليقين هو التصديق ، و التصديق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء و الاداء هو العمل :
در اين عبارت امام (عليه السلام ) نخست مى فرمايد: مى خواهم اسلام را آن چنان تفسير كنم كه هيچ كس نكرده باشد، سپس شش مرحله براى اسلام بيان فرموده است .
نخست مى فرمايد: اسلام همان تسليم در برابر حق است ، سپس اضافه مى كند تسليم بدون يقين ممكن نيست (زيرا تسليم بدون يقين ، تسليم كوركورانه است نه عالمانه ) بعد مى فرمايد: يقين هم ، تصديق است (يعنى تنها علم و دانائى كافى نيست ، بلكه به دنبال آن ، اعتقاد و تصديق قلبى لازم است ) سپس مى فرمايد: تصديق همان اقرار است (يعنى كافى نيست كه ايمان تنها در منطقه قلب و روح انسان باشد، بلكه با شهامت و قدرت بايد آن را اظهار داشت ) سپس اضافه مى كند: اقرار همان انجام وظيفه است (يعنى اقرار تنها گفتگوى زبانى نيست بلكه تعهد و قبول مسئوليت است ) و در پايان مى فرمايد: انجام مسئوليت همان عمل است (عمل به فرمان خدا و انجام برنامه هاى الهى ) زيرا تعهد و مسئوليت چيزى جز عمل نمى تواند باشد، و آنها كه نيروى خود را در گفتگوها، طرحها، جلسات و انجمنها و مانند آن صرف مى كنند و فقط حرف مى زنند، نه تعهدى را پذيرفته اند و نه
مسئوليتى و نه از روح اسلام آگاهى دارند.
اين روشنترين تفسيرى است كه براى اسلام در تمام جنبه ها مى توان بيان كرد.
سپس به بيان سرچشمه اختلافهاى مذهبى كه على رغم وحدت حقيقى دين الهى به وجود آمده مى پردازد و مى فرمايد: آنها كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه آگاهى و علم به سراغشان آمد و اين اختلاف به خاطر ظلم و ستم در ميان آنها بود (و ما اختلف الذين اتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ).
بنابراين ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانيا انگيزهاى جز طغيان و ظلم و حسد نداشت .
يهود در مورد جانشين موسى بن عمران به اختلاف و نزاع پرداختند و خونهاى زيادى ريختند و مسيحيان در امر توحيد و آلوده ساختن آن بر شرك و تثليث راه اختلاف پوييدند و هر دو در مورد دلايل پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در كتب آنها آمده بود، تخم اختلاف پاشيدند، گروهى پذيرا شدند و گروهى انكار كردند.
كوتاه سخن اينكه : اديان آسمانى همواره با مدارك روشن و معجزات انبياء همراه بوده و براى حقيقت جويان ابهامى باقى نمى گذاشته ، مثلا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) علاوه بر معجزات آشكار، از جمله قرآن مجيد و دلايل روشنى كه در متن اين آيين آمده ، اوصاف و مشخصاتش در كتب آسمانى پيشين كه بخشهائى از آن در دست يهود و نصارى وجود داشت بيان شده بود و به همين دليل دانشمندان آنها قبل از ظهور او بشارت ظهورش را با شوق و تاكيد فراوان مى دادند، اما همين كه مبعوث شد چون منافع خود را در خطر مى ديدند از روى طغيان و ظلم و حسد همه را
ناديده گرفتند.
به همين دليل در پايان آيه سرنوشت آنها و امثال آنها را بيان كرده ، مى گويد: هر كس به آيات خدا كفر ورزد (خدا حساب او را مى رسد زيرا) خداوند حسابش سريع است (و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب ).
آرى كسانى كه آيات الهى را بازيچه هوسهاى خود قرار دهند، نتيجه كار خود را در دنيا و آخرت مى بينند، خداوند به سرعت به حساب اعمال آنها رسيدگى مى كند و به هر كدام جزا و كيفر مناسب مى دهد (در تفسير جمله سريع الحساب ذيل آيه 202 سوره بقره ، بحث كافى كردهايم ).
منظور از آيات الله در اينجا تمام آيات الهى و براهين او و كتابهاى آسمانى است ، و حتى احتمالا آيات تكوينى الهى را نيز در عالم هستى شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران ، آن را به خصوص تورات يا انجيل و يا مانند آن تفسير كرده اند، هيچ دليلى ندارد.
نكته :
سرچشمه اختلافهاى مذهبى
موضوع جالبى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : سرچشمه اختلافها و كشمكشهاى مذهبى ، معمولا از جهل و بيخبرى نيست ، بلكه بيشتر به خاطر بغى و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى است اگر مردم مخصوصا طبقه دانشمندان تعصب و كينه توزى و تنگ نظريها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و با واقعبينى و روح عدالت خواهى احكام خدا را بررسى نمايند جاده حق بسيار روشن خواهد بود و اختلافات به سرعت حل مى شود.
اين آيه در واقع پاسخ دندان شكنى است به آنها كه مى گويند: (مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده است و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ به بار
آورد) اين ايراد كنندگان مذهب را با (تعصبات مذهبى ) و افكار انحرافى اشتباه كرده اند زيرا ما هنگامى كه دستورهاى مذاهب را مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم همه يك هدف را تعقيب مى كنند و همه براى سعادت انسان آمده اند اگر چه با گذشت زمان تكامل يافته اند، در واقع اديان آسمانى همچون دانه هاى باران هستند كه از آسمان نازل مى گردد دانه هاى باران همه حياتبخش هستند ولى هنگامى كه روى زمينهاى آلوده مى ريزند كه يكى شور است و ديگرى تلخ به رنگها و طعمهاى مختلف در مى آيند اين اختلافات مربوط به باران نيست بلكه مربوط به اين زمينهاى آلوده است منتها روى اصل تكامل آخرين آنها كاملترين آنها است .
آيه و ترجمه


فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن و قل للذين اوتوا الكتب و الامين اسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلغ و الله بصير بالعباد (20)




ترجمه :
20 - اگر با تو، به گفتگو و ستيز برخيزند، (با آنها مجادله نكن ! و) بگو: من و پيروانم ، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسليم شده ايم .
و به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و بيسوادان (مشركان ) بگو: آيا شما هم تسليم شده ايد؟ اگر (در برابر فرمان و منطق حق ،) تسليم شوند، هدايت مى يابند، و اگر سرپيچى كنند، (نگران مباش ! زيرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت ) است ، و خدا نسبت به (اعمال و عقايد) بندگان ، بيناست .
تفسير:
از جدال و تسيز بپرهيز
به دنبال بيان سرچشمه اختلافات دينى به گوشهاى از اين اختلاف كه همان بحث و جدال يهود و نصارى با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، در اين آيه اشاره مى كند، مى فرمايد: اگر با تو به گفتگو و ستيز برخيزند (با آنها) مجادله نكن و بگو: من و پيروانم در برابر خداوند، تسليم شده ايم (فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن ).
(حاجوك ) از ماده (محاجه ) در لغت به معنى بحث و گفتگو و استدلال و دفاع از يك عقيده يا يك مساله است .
طبيعى است كه طرفداران هر آيينى در مقام دفاع از عقيده خود برمى آيند و خود را حق به جانب معرفى مى كنند، از اين رو قرآن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: ممكن است اهل كتاب (يهود و نصارى ) با تو بحث كنند و بگويند ما در برابر حق تسليم هستيم ، و حتى در اين باره پافشارى كنند چنانكه مسيحيان نجران در
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين بودند.
خداوند در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه از بحث و مجادله با آنها دورى كن و به جاى آن براى راهنمائى و قطع مخاصمه (بگو: به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و همچنين درس نخوانده ها (مشركان ) آيا شما هم (همچون من كه تسليم فرمان حقم ) تسليم شده ايد) (و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ء اسلمتم ).
(اگر به راستى تسليم شوند هدايت يافته اند، و اگر رويگردان شوند و سرپيچى كنند بر تو ابلاغ (رسالت ) است و تو مسئول اعمال آنها نيستى (فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ ).
بديهى است منظور تسليم زبانى و ادعائى نيست ، بلكه منظور تسليم حقيقى و عملى در برابر حق است ، اگر آنها در برابر سخنان حقيقى سر تسليم فرود آورند، با توجه به اينكه دعوت تو آشكار و آميخته با منطق و دليل روشن است مسلما ايمان مى آورند و اگر ايمان نياورند تسليم حق نيستند و تنها دعوى اسلام و تسليم در برابر فرمان حق دارند.
كوتاه سخن اينكه : وظيفه تو ابلاغ رسالت است ، آميخته با دليل و برهان ، و اگر روح حقجويى در آنها باشد پذيرا مى شوند، و اگر نشوند تو وظيفه خود را انجام دادهاى .
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند به اعمال و افكار بندگان خود بينا است (و الله بصير بالعباد).
او مدعيان دروغى تسليم را از راستگويان مى شناسد و نيات محاجه كنندگان را كه براى چه هدفى بحث و گفتگو مى كنند مى داند، و اعمال همه را از نيك و بد مى بيند و به هر كس جزاى مناسب مى دهد.

نكته ها
1 - از اين آيه به طور ضمنى استفاده مى شود كه از ادامه بحث و محاجه با مردم لجوجى كه تسليم منطق صحيح نيستند، بايد پرهيز كرد.
2 - منظور از (اميين ) كسانى كه نوشتن و خواندن نمى دانند در اين آيه مشركان مى باشند علت اين كه از مشركان در برابر اهل كتاب (يهود و نصارى ) به اين نام تعبير شده به خاطر اين است كه مشركان كتاب آسمانى نداشتند تا مجبور به فرا گرفتن ، خواندن و نوشتن شوند.
3 - از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه روش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز تحميل فكر و عقيده نبوده است ، بلكه كوشش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردم روشن شود و سپس آنان را به حال خود وامى گذاشته كه خودشان تصميم لازم را در پيروى از حق بگيرند.

آيه و ترجمه


ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم (21) اولئك الذين حبطت اعملهم فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من نصرين (22)




ترجمه :
21 - كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را بناحق مى كشند، و (نيز) مردمى را كه امر به عدالت مى كنند به قتل مى رسانند، به كيفر دردناك (الهى ) بشارت ده !
22 - آنها كسانى هستند كه اعمال (نيكشان ، به خاطر اين گناهان بزرگ ،) در دنيا و آخرت تباه شده ، و ياور و مددكار (و شفاعت كننده اى ) ندارند.
تفسير:
نشانه هاى سركشى آنان
در تعقيب آيه گذشته كه به طور ضمنى نشان ميداد يهود و نصارى و مشركانى كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به گفتگو و ستيز برخاسته بودند تسليم حق نبودند در اين آيه به بعضى از نشانه هاى اين مساله اشاره مى كند، مى فرمايد: كسانى كه به آيات خدا كافر مى شوند، و پيامبران را بناحق مى كشند و (همچنين ) كسانى را از مردم كه امر به عدل و داد مى كنند به قتل ميرسانند، آنها را به مجازات دردناك (الهى ) بشارت بده (ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ).
در اين آيه نخست به سه گناه بزرگ آنها اشاره شده (كفر ورزيدن
پروردگار، كشتن پيامبران ، بناحق و كشتن كسانى كه از برنامه هاى پيامبران دفاع مى كردند و مردم را به عدالت دعوت مى نمودند) و هر يك از اين گناهان به تنهائى كافى بود كه ثابت كند آنها تسليم فرمان حق نيستند، بلكه صداى حقگويان را در گلو خفه مى كنند.
تعبير به (يكفرون ) و (يقتلون ) به صورت (فعل مضارع ) اشاره به اين است كه كفر ورزيدن و كشتن انبياء و آمران به عدالت ، گوئى جزئى از برنامه زندگى آنها شده بود و مستمرا آن را انجام داده و مى دهند (توجه داشته باشيد كه فعل مضارع دليل بر استمرار است ).
البته اين اعمال ، بيشتر روش يهود بود كه امروز نيز در اشكال ديگرى ادامه دارد، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه مفهوم آيه عموميت داشته باشد.
سپس در دنباله اين آيه و آيه بعد، به سه كيفر و سرنوشت شوم آنها اشاره مى كند: نخست عذاب اليم و دردناك بود كه در بالا گذشت .
ديگر اينكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه اعمال نيكشان در دنيا و آخرت نابود گشته ) و اگر اعمال نيكى انجام داده اند تحت تاثير گناهان بزرگ آنان اثر خود را از دست داده است (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ).
ديگر اينكه (آنها در برابر مجازاتهاى سخت الهى هيچ يار و ياور (و شفاعت كننده اى ) ندارند) (و ما لهم من ناصرين ).
همانگونه كه در ذيل آيه 61 سوره بقره گفته شد، تاريخ پر ماجراى يهود نشان مى دهد كه آنها علاوه بر انكار آيات الهى در كشتن پيامبران و مناديان حق ، فوق العاده جسور بودند، و مجاهدانى را كه به حمايت آنها برمى خاستند از دم شمشير مى گذراندند، مسلم است مجازاتهاى سهگانه بالا كه درباره آنها گفته شد در مورد همه كسانى كه اعمال شبيه آنها دارند جارى است .
نكته ها
1 - در آيه اول آمران به عدالت و دعوت كنندگان به معروف و حق در رديف پيامبران شمرده شده اند و كفر به خداوند و كشتن پيامبران و كشتن اينگونه افراد در يك سطح قرار گرفته است و اين نهايت اهتمام اسلام را به مساله بسط عدالت در اجتماع روشن مى سازد.
از آيه دوم شدت مجازات كسانى كه اقدام به قتل چنين مردم صالحى بكنند به خوبى روشن مى شود، زيرا سابقا گفتهايم حبط درباره همه گناهان نيست بلكه در مورد گناهان شديدى است كه اعمال نيك را نيز از ميان ميبرد و از همه گذشته نفى شفاعت از اين اشخاص نشانه ديگرى بر شدت گناه آنها است .
2 - منظور از (بغير حق ) اين نيست كه مى توان پيامبران را به حق كشت بلكه منظور اين است كه قتل پيامبران هميشه به غير حق و ظالمانه بوده است و به اصطلاح بغير حق قيد توضيحى است كه براى تاكيد آمده .
3 - از جمله (فبشرهم بعذاب اليم ) (آنها را به عذاب شديد بشارت بده ) استفاده مى شود كه كافران معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مشمول اين آيه بوده اند در حالى كه مى دانيم آنها قاتل هيچ يك از انبياء نبوده اند و اين به خاطر آن است كه هر كس راضى به برنامه و مكتب و اعمال جمعيتى باشد در اعمال نيك و بد آنها سهيم است و چون اين دسته از كفار (مخصوصا يهود) نسبت به برنامه هاى پيشينيان خود و اعمال خلاف آنها سخت وفادار بودند مشمول سرنوشت آنها خواهند بود.
4 - كلمه (بشارت ) در اصل به معنى خبرهاى نشاطانگيز است كه اثر آن در بشره و صورت انسان آشكار مى گردد، به كار بردن كلمه بشارت در مورد عذاب در اين آيه و بعضى ديگر از آيات قرآن در واقع يك نوع تهديد و استهزاء به افكار
گنهكاران محسوب مى شود و اين شبيه سخنى است كه در ميان ما نيز متداول است كه اگر كسى كار بدى را انجام داد در مقام تهديد و استهزاء به او ميگوييم مزد و پاداش تو را خواهيم داد!.
5 - در حديثى از ابو عبيده جراح مى خوانيم كه مى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدم كداميك از مردم عذابش در روز قيامت از همه شديدتر است ؟
فرمود: (كسى كه پيامبرى را به قتل برساند يا مردى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس ).
سپس افزود: (اى ابا عبيده ! بنى اسرائيل 43 پيامبر را در آغاز روز در يك ساعت كشتند، در اين حال 112 نفر از عابدان بنى اسرائيل قيام كردند و قاتلين را امر به معروف و نهى از منكر نمودند، آنها نيز در همان روز كشته شدند، و اين همان است كه خداوند مى فرمايد: فبشرهم بعذاب اليم ).
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون (23) ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودت و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون (24) فكيف اذا جمعنهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون (25)




ترجمه :
23 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى ) داشتند، به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، سپس گروهى از آنان ، (با علم و آگاهى ،) روى ميگردانند، در حالى كه (از قبول حق ) اعراض دارند؟
24 - اين عمل آنها، به خاطر آن است كه مى گفتند: (آتش (دوزخ )، جز چند روزى به ما نمى رسد. (و كيفر ما، به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم ، بسيار محدود است .) ) اين افترا (و دروغى كه به خدا بسته بودند،) آنها را در دينشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند).
25 - پس چگونه خواهند بود هنگامى كه آنها را براى روزى كه شكى در آن نيست ( روز رستاخيز ) جمع كنيم ، و به هر كس ، آنچه (از اعمال براى خود) فراهم كرده ، بطور كامل داده شود؟ و به آنها ستم نخواهد شد (زيرا محصول اعمال خود را مى چينند).
شان نزول :
در تفسير (مجمع البيان ) از ابن عباس نقل شده كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زن و مردى از يهود خيبر مرتكب زناى محصنه شدند با اينكه در تورات دستور مجازات سنگباران درباره اين چنين اشخاص داده شده بود، چون آنها از طبقه اشراف بودند
يهود از اجراى اين دستور در مورد آنها سرباز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مراجعه كرده داورى بطلبند به اين اميد كه مجازات خفيفترى از طرف او درباره آنها تعيين شود. هنگامى كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مراجعه كردند.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مى كند، آنها پذيرفتند و ابن صوريا را كه از دانشمندان آنان بود از فدك به مدينه دعوت كردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را شناخت فرمود: تو ابن صوريا هستى ؟!
عرض كرد: بلى
فرمود: تو اعلم علماى يهود مى باشى ؟ گفت : اين چنين فكر مى كنند! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد قسمتى از تورات را كه آيه (رجم ) (سنگباران ) در آن بود پيش روى او بگذارند، او كه قبلا از جريان آگاه شده بود هنگامى كه به اين قسمت رسيد دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند (عبدالله بن سلام ) كه قبلا از دانشمندان يهود بود و سپس اسلام اختيار كرده بود حضور داشت فورا متوجه پرده پوشى (ابن صوريا) شد و برخاست و دست او را از روى اين جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت كرد، و گفت تورات مى گويد بر يهود لازم است هر گاه زن و مردى مرتكب زناى محصنه شوند هنگامى كه مدرك كافى بر جرم آنها وجود داشته باشد سنگ باران شوند، سپس پيامبر دستور داد مجازات مزبور طبق آيين آنها در مورد اين دو مجرم اجرا شود جمعى از يهود خشمناك شدند و اين آيه درباره وضع آنها نازل گرديد.
تفسير:
چرا تسليم حق نيستند؟
به دنبال آيات گذشته كه سخن از محاجه و بحث و گفتگوهاى لجوجانه گروهى از اهل كتاب به ميان آورد، در اين آيات روشن مى سازد كه آنها تسليم پيشنهادهاى منطقى نبودند و انگيزه هاى اين عمل و نتايج آن را نيز بازگو مى كند.
در آيه نخست مى فرمايد: (آيا مشاهده نكردى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى داشتند و دعوت به سوى كتاب الهى شدند تا در ميان آنها داورى كند ولى عدهاى از آنها روى گردانيدند و از قبول حق اعراض نمودند) اين در حالى بود كه كتاب آسمانى آنها حكم الهى را بازگو كرده بود و آنها از آن آگاهى داشتند (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ).
آرى آنها به همان حكم موجود در كتاب مذهبى خويش نيز گردن نمينهادند و با بهانهجوئى و مطالب بى اساس از اجراى حدود الهى سرپيچى مى كردند.
ضمنا از جمله (اوتوا نصيبا من الكتاب ) بر مى آيد كه تورات (و انجيلى ) كه در دست يهود و نصارى در آن عصر بود، تمام تورات و انجيل اصلى نبود، بلكه تنها قسمتى از آن بود احتمالا و قسمت بيشتر از اين دو كتاب آسمانى ، از ميان رفته يا تحريف شده بود.
آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز اين معنى را تاييد مى كند و شواهد و علايم تاريخى نيز مؤ يد آن است كه اينجا جاى شرح آن نيست .
در آيه بعد دليل مخالفت و سرپيچى آنها را شرح مى دهد كه آنها بر اساس يك فكر باطل معتقد بودند از نژاد ممتازى هستند (همانگونه كه امروز نيز چنين فكر
مى كنند و نوشته ها و اعمال آنها گواه بر نژاد پرستى شديد آنها است ).
آنها معتقد بودند ارتباط ويژهاى با پروردگار دارند تا آنجا كه خود را فرزندان خدا مى ناميدند و مى گفتند: نحن ابناء الله و احباؤ ه : (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم ) و به همين دليل براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قايل بودند، لذا قرآن در اين آيه مى گويد اين اعمال و رفتار به خاطر آن است كه گفتند: جز چند روزى آتش دوزخ به ما نميرسد و اگر مجازاتى داشته باشيم بسيار محدود است (ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات ).
(معدود) يعنى قابل شمارش ، و معمولا به اشياء كم گفته مى شود، زيرا اشياء زياد قابل شمارش نيستند يا شمارش آنها مشكل است .
منظور از (اياما معدودات ) يا همان چهل روزى است كه آنها در غياب موسى (عليه السلام ) گوسالهپرستى كردند و اين گناه عظيمى بود كه حتى خودشان نمى توانستند آن را انكار كنند.
و يا منظور روزهاى معدودى از عمرشان بود كه به گناهان فوق العاده صريح دست زده بودند تا آنجا كه خودشان هم قادر به انكار، يا توجيه و پردهپوشى بر آن نبودند.
سپس مى افزايد: آنها اين امتيازات دروغين را به خدا نسبت ميدادند (و اين افترا و دروغى را كه به خدا بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود) (و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون ).
قرآن مجيد در سومين و آخرين آيه مورد بحث ، خط بطلان بر تمام اين ادعاهاى واهى و خيالات باطل ميكشد و مى گويد: (پس چگونه خواهد بود
هنگامى كه آنها را در روزى كه در آن شكى نيست جمع كنيم ، و به هر كس آنچه را به دست آورده داده شود و به آنها ستم نخواهد شد) (فكيف اذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون ).
آرى در آن روز همه در دادگاه عدل الهى حاضر خواهند شد، و هر كس نتيجه كشته خود را درو مى كند، و اعمال هر كس به او تسليم مى شود و مجازات آنها هر چه باشد هرگز ظالمانه نيست زيرا محصول اعمال خود آنها است ، و آن روز است كه مى فهمند هيچ امتيازى بر ديگران ندارند و عدل الهى همه را شامل مى شود.
ضمنا از جمله (ما كسبت ) به روشنى اين معنى به دست مى آيد كه پاداش و كيفر قيامت و نجات و بدبختى در جهان ديگر، تنها بستگى به اعمال خود انسان دارد نه به پندارهاى واهى و خيالات باطل .
نكته ها
1 - آيا ممكن است انسان دروغى بگويد و يا افترائى به خدا ببندد و بعد خودش تحت تاثير آن واقع گردد و به آن مغرور شود، آن چنان كه قرآن در آيات فوق درباره يهود نقل مى كند آيا اين باوركردنى است ؟
پاسخ اين سوال چندان مشكل نيست زيرا مساله فريب وجدان از مسائل مسلم روانشناسى امروز است كه گاهى دستگاه فكر و انديشه در پى اغفال وجدان بر مى آيد و چهره حقيقت را در نظر وجدان خويش ‍ دگرگون مى سازد، بسيار ديدهايم افراد آلوده به گناهان بزرگى همچون قتل و سرقت و يا اعتيادهاى گوناگون با اين كه زشتى اعمال خود را به خوبى درك مى كنند براى به دست آوردن آرامش كاذب وجدان مى كوشند مردم را مستحق اين گونه اعمال ، جلوه دهند و يا اينكه براى توجيه اعتيادهاى زيان بار خود گرفتاريهاى زندگى و مشكلات طاقتفرساى اجتماعى را بهانه مى كنند تا پناه بردن خويش را به مواد مخدر توجيه نمايند به علاوه اينگونه افترائات و امتيازات دروغين را نسلهاى پيشين اهل كتاب درست
كرده بودند و تدريجا براى نسلهاى آينده كه از واقعيت آگاهى چندانى نداشتند، (و براى كشف حقيقت به خود زحمت نميدادند) به صورت عقيده مسلمى در آمده بود.
2 - ممكن است گفته شود اعتقاد به عذاب و كيفر محدود در ميان ما مسلمانان نيز هست زيرا ما معتقديم كه مسلمانان براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود.
ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه ما هرگز معتقد نيستيم كه يك مسلمان گنهكار و آلوده به انواع جنايات فقط چند روزى عذاب الهى ميبيند بلكه ما معتقديم ساليان دراز كه مدت آن را جز خدا نمى داند گرفتار مجازات خواهد بود ولى مجازات او به خاطر ايمانش ابدى و جاويدان نمى باشد و اگر در ميان مسلمانان راستى افرادى پيدا شوند كه چنين امتيازى براى خود قايل باشند و معتقد گردند كه در پناه نام اسلام و ايمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه اطهار (عليهمالسلام ) مجازند هر گناهى را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اشتباه اند و از روح اسلام و تعليمات آن بر كنار مى باشند.
به علاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قايل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود ايمان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حالى كه يهود اين امتياز را براى نژاد اسرائيل قايل بودند نه براى اقوام ديگر.
قرآن به اين امتياز دروغين آنها پاسخ گفته و در سوره مائده آيه 18 مى گويد: بل انتم بشر ممن خلق ، (شما هم بشرى همچون ساير افراد بشر هستيد).
آيه و ترجمه


قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير (26) تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى اليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب (27)




ترجمه :
26 - بگو: (بار الها! مالك حكومتها تويى ، به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى ، و از هر كس بخواهى ، حكومت را مى گيرى ، هر كس را بخواهى ، عزت مى دهى ، و هر كه را بخواهى خوار مى كنى .
تمام خوبيها به دست توست ، تو بر هر چيزى قادرى .
27 - شب را در روز داخل مى كنى ، و روز را در شب ، و زنده را از مرده بيرون مى آورى ، و مرده را از زنده ، و به هر كس بخواهى ، بدون حساب ، روزى مى بخشى .
شان نزول :
مفسر معروف (طبرسى ) در (مجمع البيان ) دو شاءن نزول براى آيه اول ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را تعقيب مى كنند:
1 - هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكه را فتح نمود، به مسلمانان نويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهد گرفت ، منافقان كه دلهايشان به نور ايمان روشن نشده بود و روح اسلام را درك نكرده بودند، اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه و مكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد در اين هنگام ، آيه اول نازل شد.
2 - هنگامى كه پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق در اطراف مدينه بود و با نظم خاصى مسلمانان ، گروه گروه با سرعت و جديت ، مشغول حفر خندق بودند تا پيش ‍ از رسيدن سپاه دشمن ، اين وسيله دفاعى ، تكميل گردد، ناگهان در ميان خندق سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند، سلمان به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و جريان را عرض كرد، پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و محكم بر روى سنگ فرود آورد، از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تكبير فتح و پيروزى گفت ، مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد، بار ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كلنگ را بر سر سنگ فرود آورده مجددا جرقهاى جستن كرد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان ، فضاى اطراف را پر كرد، براى سومين بار، كلنگ را بلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد، مجددا از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن نمود و اطراف خود را روشن ساخت ، و بقيه سنگ درهم شكسته شد و براى سومين بار صداى تكبير در خندق پيچيد.
سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در ميان جرقهاى كه بار اول جستن كرد، كاخهاى حيره و مدائن را ديدم و برادرم جبرئيل به من بشارت داد كه آنها در زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت ! در درون جرقه دوم كاخهاى روم را ديدم ، و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهد گرفت ، در سومين جرقه ، كاخهاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال ، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان به شما مژده باد!...
مسلمانان راستين از خوشحالى در پوست نميگنجيدند و خدا را شكر مى كردند. اما منافقان ، چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض ، گفتند:
چه آرزوى باطل و چه وعده محالى ؟! در حالى كه اينها از ترس جان خود، حالت دفاعى به خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، ياراى جنگ ندارند، خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند، در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
همه چيز به دست اوست !
در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) براى خود قايل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند (علاوه بر اين مدعى بودند حاكميت و مالكيت نيز از آن آنها است ) خداوند در اين دو آيه ادعاى باطل آنان را با اين بيان جالب رد مى كند، مى فرمايد: (بگو: بارالها! مالك ملكها توئى ، تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بدانى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را جدا ميسازى ) (قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء).
(هر كس را بخواهى بر تخت عزت مينشانى ، و هر كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرار مى دهى ) (و تعز من تشاء و تذل من تشاء).
و در يك جمله (كليد تمام خوبيها به دست تواناى تو است ، زيرا تو بر هر چيز توانائى ) (بيدك الخير انك على كل شى ء قدير).
ناگفته پيدا است كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و بى دليل چيزى را به كسى ميبخشد و يا از او مى گيرد، بلكه مشيت او از روى حكمت و مراعات نظام و مصلحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به خاطر شايستگيها است ، و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتها است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه لفظ (خير) افعل التفضيل است و معادل فارسى آن (بهتر) مى باشد، و براى برترى چيزى بر چيز ديگر ذكر مى شود ولى در بسيارى از موارد، به معنى خوب (بدون مفهوم صفت تفضيلى ) نيز به كار ميرود و ظاهر اين است كه در آيه مورد بحث به معنى دوم است . يعنى سرچشمه تمام خوبيها از او و به دست او است .
جمله (بيدك الخير) با توجه به الف و لام استغراق در (الخير) و مقدم شدن خبر بر مبتدا (زيرا بيدك الخير فرموده نه الخير بيدك ) نشان مى دهد كه تمام خيرها و بركات و نيكها و خوبيها، در دست خدا است ، و ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه هم عزت ، خير است و هم ذلت ، و هم بخشيدن حكومت و هم گرفتن آن ، هر كدام در جاى خود خير است و بر طبق قانون عدالت ، و شرى وجود ندارد، جانيان و بدكاران ، خيرشان در آن است كه در زندان باشند، و نيكوكاران با ايمان ، خيرشان در آزادى است .
به تعبير ديگر در جهان هستى شرى وجود ندارد، اين ما هستيم كه خيرات را مبدل به شر مى كنيم و اگر مى گويد: خير تنها به دست تو است و از شر سخنى نمى گويد، به خاطر آن است كه شرى از ذات پاك او صادر نمى شود.
جمله (انك على كل شى ء قدير) در واقع دليلى است بر تمام آنچه در اين آيه آمده زيرا وقتى او بر هر چيز قادر است ، حكومت و عزت و خيرات به دست او است .
سؤ ال :
در اينجا سؤ ال مهمى مطرح است و آن اينكه ممكن است كسانى از آيه فوق چنين نتيجه بگيرند كه ، هر كس به حكومتى مى رسد و يا از حكومت ، سقوط مى كند، خواست خدا بوده و نتيجه اين سخن ، امضاى تمام حكومتهاى جباران و ستمگران تاريخ از قبيل حكومت چنگيز و هيتلر و... مى باشد، اتفاقا در تاريخ نيز
مى خوانيم كه يزيد بن معاويه هم براى توجيه حكومت ننگين و ظالمانه خود به اين آيه استدلال كرد.
به همين جهت در كلمات مفسران ، براى حل اين اشكال توضيحاتى درباره آيه ديده مى شود از جمله اين كه : آيه مخصوص به حكومتهاى الهى است و يا مخصوص به حكومت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پايان دادن به حكومت جباران قريش است .
ولى حق اين است كه آيه يك مفهوم كلى و عمومى دارد كه طبق آن ، تمام حكومتهاى خوب و بد بر طبق مشيت خداست ، ولى با اين توضيح كه : خداوند يك سلسله عوامل و اسباب براى پيشرفت و پيروزى در اين جهان آفريده است ، و استفاده از آثار اين اسباب همان مشيت خدا است .
بنابراين خواست خدا يعنى آثارى كه در آن اسباب و عوامل آفريده شده است : حال اگر افراد ستمگر و ناصالحى (همچون چنگيز و يزيد و فرعون و مانند اينها) از آن وسايل استفاده كردند و ملتهائى ضعيف و زبون و ترسو، به آن تن در دادند و حكومت ننگين آنها را تحمل كردند، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، كه گفته اند: (هر ملتى لايق همان حكومتى است كه دارد)!
ولى اگر ملتها آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دست صالحان دادند و حكومتهاى عادلانهاى به وجود آوردند باز نتيجه اعمال آنها است كه بستگى به طرز استفاده از عوامل و اسباب الهى دارد.
در حقيقت آيه ، بيدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است كه بهوش باشند، و از وسايل پيروزى بهره گيرند و پيش از آنكه افراد ناصالح بر آنها چيره شوند و مقامات حساس اجتماع را از دست آنها بگيرند آنها بكوشند و سنگرها را اشغال كنند.
كوتاه سخن اينكه : خواست خداوند همان است كه در عالم ، اسباب آفريده تا چگونه ما از عالم اسباب استفاده كنيم .
در آيه بعد براى تكميل اين معنى و نشان دادن حاكميت خداوند بر تمام عالم هستى مى افزايد: (شب را در روز داخل مى كنى و روز را در شب و موجود زنده را از مرده خارج مى سازى و مرده را از زنده ، و به هر كس اراده كنى بدون حساب روزى مى بخشى ) (تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب ).
و به اين ترتيب مساله تغيير تدريجى شب و روز، كوتاه شدن شب در نيمى از سال ، كه از آن تعبير به داخل شدن شب در روز شده است و بلند شدن شبها در نيم ديگر (دخول روز در شب ) و همچنين خارج شدن موجودات زنده از مرده ، و موجودات مرده از زنده ، و روزيهاى فراوانى كه نصيب بعضى از افراد مى شود، هر يك نشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست .
نكته ها
1 - (ولوج ) در لغت به معنى دخول است ، اين آيه مى گويد: خداوند، شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند (در هشت مورد ديگر قرآن نيز، به اين معنى اشاره شده است ).
منظور از اين جمله همان تغيير تدريجى محسوسى است كه در شب و روز، در طول سال ، مشاهده مى كنيم ، اين تغيير بر اثر انحراف محور كره زمين نسبت به مدار آن كه كمى بيش از 23 درجه است و تفاوت زاويه تابش خورشيد مى باشد، لذا مى بينيم در بلاد شمالى (نقاط بالاى خط استوا) در ابتداى زمستان ، روزها كم كم
بلند و شبها، كوتاه مى شود تا اول تابستان ، سپس به عكس ، شبها بلند و روزها كوتاه مى شود و تا اول زمستان ادامه دارد. اما در بلاد جنوبى (نقاط پايين خط استوا) درست به عكس است .
بنابراين ، خداوند دائما، شب و روز را در يكديگر داخل مى كند، يعنى از يكى كاسته به ديگرى مى افزايد.
ممكن است گفته شود كه در خط حقيقى استوا و همچنين در نقطه اصلى قطب شمال و جنوب ، شب و روز در تمام سال مساوى هستند و هيچگونه تغييرى پيدا نميكند، شب و روز در خط استوا در تمام سال هر كدام دوازده ساعت و در نقطه قطب در تمام سال ، يك شب 6 ماهه و يك روز به همان اندازه است ، بنابراين آيه جنبه عمومى ندارد.
پاسخ :
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : خط استواى حقيقى ، يك خط موهوم بيش نيست و هميشه زندگى واقعى مردم يا اين طرف خط استوا است يا آن طرف ، و همچنين نقطه قطب ، نقطه بسيار كوچكى بيش نيست و زندگى ساكنان مناطق قطبى (اگر ساكنانى داشته باشد) حتما در مكانى وسيعتر از نقطه حقيقى قطب است ، بنابراين هر دو دسته اختلاف شب و روز دارند.
آيه ممكن است علاوه بر معنى فوق ، معنى ديگرى را هم در بر داشته باشد و آن اينكه شب و روز در كره زمين به خاطر وجود طبقات جو در اطراف اين كره به صورت ناگهانى ايجاد نمى شود، بلكه روز، به تدريج از فجر و فلق شروع شده و گسترده مى گردد و شب از شفق و سرخى طرف مشرق به هنگام غروب آغاز، و تدريجا تاريكى همه جا را مى گيرد.
تدريجى بودن تغيير شب و روز به هر معنى كه باشد آثار سودمندى در زندگانى انسان و موجودات كره زمين دارد، زيرا پرورش گياهان و بسيارى از جانداران در پرتو نور و حرارت تدريجى آفتاب صورت مى گيرد، به اين معنى كه از
آغاز بهار كه نور و حرارت ، روز به روز، افزايش مى يابد، گياهان و بسيارى از حيوانات هر روز مرحله تازه اى از تكامل خود را طى مى كنند و چون با گذشت زمان ، نور و حرارت بيشترى لازم دارند و اين موضوع به وسيله تغييرات تدريجى شب و روز تامين مى گردد، مى توانند به نقطه نهايى تكامل خود برسند.
هر گاه شب و روز هميشه يكسان بود، نمو و رشد بسيارى از گياهان و حيوانات ، دچار اختلال مى شد و فصول چهارگانه كه لازمه اختلاف شب و روز و (چگونگى زاويه تابش آفتاب است از بين مى رفت و طبعا انسان از فوايد اختلاف فصول بى بهره مى ماند.)
همچنين اگر معنى دوم در تفسير آيه را در نظر بگيريم كه آغاز شب و روز، تدريجى است نه ناگهانى و حتما شفق و بين الطلوعين در ميان اين دو است ، روشن مى شود كه اين تدريجى بودن شب و روز، براى ساكنان زمين نعمت بزرگى است ، زيرا كم كم با تاريكى يا روشنائى آشنا مى شوند و نيروهاى جسمى و زندگى اجتماعى آنان بر آن منطبق مى گردد، در غير اين صورت ، مسلما ناراحتيهايى به وجود مى آمد.
2 - جمله (تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى ) و شبيه آن در چندين آيه از قرآن مجيد به چشم مى خورد كه مى گويد: (خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد).
منظور از بيرون آوردن (زنده ) از (مرده ) همان پيدايش حيات از موجودات بيجان است ، زيرا مى دانيم آن روز كه زمين آماده پذيرش حيات شد، موجودات زنده از مواد بيجان به وجود آمدند، از اين گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، مواد بى جان ، جزو سلولها شده ، تبديل به موجود زنده مى گردند.
پيدايش مردگان از موجودات زنده ، نيز دائما در مقابل چشم ما مجسم است .
در حقيقت آيه اشاره به قانون تبادل دائمى مرگ و حيات است كه
عموميترين و پيچيده ترين و در عين حال جالبترين قانونى است كه بر ما حكومت مى كند.
براى اين آيه ، تفسير ديگرى نيز هست كه با تفسير گذشته ، منافاتى ندارد و آن مسئله زندگى و مرگ معنوى است ، چه اين كه مى بينيم گاهى افراد با ايمان كه زندگان حقيقى هستند از افراد بى ايمان كه مردگان واقعى محسوب مى شوند به وجود مى آيند و گاهى به عكس ، افراد بى ايمان از افراد با ايمان متولد مى شوند.
قرآن زندگى و مرگ معنوى را در آيات متعددى به (كفر) و (ايمان ) تعبير كرده است .
مطابق اين تفسير، قرآن مساله به هم ريختن قانون توارث را كه بعضى از دانشمندان آن را از قوانين قطعى طبيعت مى دانند، اعلام مى دارد، زيرا انسان به خاطر داشتن آزادى اراده مانند موجودات بى جان طبيعت نيست كه تحت تاثير اجبارى عوامل مختلف باشد، و اين خود يكى از قدرتنمائيهاى خدا است كه آثار كفر را از وجود فرزندان كافر (آنها كه مى خواهند واقعا مؤ من باشند) مى شويد، و آثار ايمان را از وجود فرزندان مؤ من (آنها كه مى خواهند واقعا كافر باشند) از بين مى برد و اين استقلال اراده ، كه حتى مى تواند بر زمينه هاى مساعد و نامساعد ارثى پيروز گردد از ناحيه اوست .
همين معنى در روايتى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما رسيده است چنانكه در تفسير (الدر المنثور) از سلمان فارسى نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه (تخرج الحى من الميت ...) فرمود: يعنى مؤ من را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤ من خارج مى سازد.
3 - جمله (و ترزق من تشاء بغير حساب ) به اصطلاح از قبيل ذكر (عام ) بعد از (خاص ) است زيرا در جمله هاى قبل ، نمونه هايى از روزيهاى خداوند به بندگان ، بيان شده است و در اين جمله مساله ، به صورت كلى و عموميتر در تمام مواهب و ارزاق ذكر گرديده يعنى نه تنها عزت و حكومت و حيات و مرگ به دست خدا است
بلكه هر نوع روزى و موهبتى از ناحيه او است .
جمله (بغير حساب ) (بدون حساب ) اشاره به اين است كه درياى مواهب الهى آن قدر وسيع و پهناور است كه هر قدر به هر كس ببخشد كمترين تاثيرى براى او نمى كند و نياز به نگاه داشتن حساب ندارد، زيرا حساب را آنها نگه مى دارند كه سرمايه محدودى دارند، و بيم تمام شدن يا كمبود سرمايه درباره آنها ميرود، چنين اشخاصى هستند كه دائما در عطاياى خود حسابگرند. مبادا سرمايه آنها از دست برود، اما خداوندى كه درياى بى پايان هستى و كمالات است ، نه بيم كمبود دارد، و نه كسى از او حساب مى گيرد، و نه نيازى به حساب دارد.
از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه اين جمله ، منافات با آياتى كه بيان تقدير الهى و اندازه گيرى و لياقت و شايستگى افراد و حكمت و تدبير آفرينش را بيان مى كند، ندارد.
4 - سوال ديگرى در اينجا مطرح است و آن اينكه : از نظر قانون آفرينش و حكم عقل و دعوت انبياء، هر كسى در كسب سعادت و خوشبختى و عزت و ذلت و تلاش و كوشش براى كسب روزى خويش ‍ مختار و آزاد است ، پس چگونه در آيه فوق ، همه اينها به خداوند نسبت داده شده است ؟!
پاسخ اين سؤ ال اين است كه سرچشمه اصلى عالم آفرينش و تمام مواهب و قدرتهائى كه افراد دارند، خداست ، اوست كه همه امكانات را براى تحصيل عزت و خوشبختى در اختيار بندگان ، قرار داده ، و اوست كه قوانينى در اين عالم وضع كرده كه اگر پشت پا به آن بزنند، نتيجه آن ، ذلت است ، و به همين دليل همه اينها را مى توان به او نسبت داد، ولى اين نسبت هرگز منافات با آزادى اراده بشر ندارد، زيرا انسان كه از اين قوانين و مواهب ، از اين قدرتها و نيروها، حسن استفاده ، يا سوء استفاده مى كند.
آيه و ترجمه


لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقئة و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير(28)




ترجمه :
28 - افراد با ايمان نبايد به جاى مومنان ، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه اى با خدا ندارد (و پيوند او بكلى از خدا گسسته مى شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى ) خود، بر حذر مى دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست .
تفسير:
با دشمنان طرح دوستى نريزيد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خدا است ، و در اين آيه به همين مناسبت مؤ منان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند، زيرا اگر اين دوستيها به خاطر كسب قدرت و ثروت و عزت است ، همه اينها به دست خدا است .
مى فرمايد: (افراد با ايمان نبايد غير از مؤ منان (يعنى ) كافران را دوست و ولى و حامى خود انتخاب كنند) (لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ).
(و هر كس چنين كند در هيچ چيز از خداوند نيست ) و رابطه خود را به كلى از پروردگارش گسسته است (و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء).
اين آيه در زمانى نازل شد كه روابطى در ميان مسلمانان و مشركان با يهود
نصارى وجود داشت ، و چون ادامه اين ارتباط، براى مسلمين زيانبار بود، مسلمانان از اين كار نهى شدند، اين آيه در واقع يك درس مهم سياسى اجتماعى به مسلمانان مى دهد كه بيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور هرگز نپذيرند، و فريب سخنان جذاب و اظهار محبتهاى به ظاهر صميمانه آنها را نخورند، زيرا ضربه هاى سنگينى كه در طول تاريخ بر افراد با ايمان و با هدف واقع شده در بسيارى از موارد از اين رهگذر بوده است .
تاريخچه استعمار مى گويد: هميشه ظالمان استثمارگر در لباس دوستى و دلسوزى و عمران و آبادى ظاهر شده اند.
فراموش نبايد كرد (واژه استعمار كه به معنى اقدام به عمران و آبادى است نيز از همين جا گرفته شده ) آنها به نام عمران و آبادى وارد مى شدند و هنگامى كه جاى پاى خود را محكم مى كردند، بيرحمانه بر آن جامعه مى تاختند و همه چيز آنها را به يغما مى بردند.
جمله (من دون المومنين ) اشاره به اين است كه در زندگى اجتماعى هر كس نياز به دوستان و ياورانى دارد، ولى افراد با ايمان بايد اولياى خود را از ميان افراد با ايمان انتخاب كنند و با وجود آنان چه نيازى به كفار بى رحم و ستمگر است ، و تكيه بر وصف ايمان و كفر، اشاره به اين است كه اين دو از يكديگر بيگانه و آشتى ناپذيرند.
جمله (فليس من الله فى شى ء) اشاره به اين است كه : افرادى كه با دشمنان خدا پيوند دوستى و همكارى برقرار سازند، ارتباطشان با خداوند و خدا پرستان گسسته مى شود.
سپس به عنوان يك استثناء از اين قانون كلى مى فرمايد: (مگر اينكه از آنها به پرهيزيد) و تقيه كنيد (الا ان تتقوا منهم تقية ).
همان تقيهاى كه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات و
سرانجام پيروزى بر دشمن است .
در چنين موردى ، جايز است كه مسلمانان با افراد بى ايمان ، به خاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستى كنند.
و در پايان آيه ، هشدارى به همه مسلمانان داده ، مى فرمايد: (خداوند شما را از (نافرمانى ) خود بر حذر مى دارد، و بازگشت (همه شما) به سوى خداست ) (و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير).
اين دو جمله ، بر مساله تحريم دوستى با دشمنان خدا تاكيد مى كند، از يك سو مى گويد از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهيزيد، و از سوى ديگر مى فرمايد: (اگر مخالفت كنيد بازگشت همه شما به سوى او است و نتيجه اعمال خود را خواهيد گرفت ).
نكته ها
1 - تقيه يك سپر دفاعى است
درست است كه گاهى انسان به خاطر هدفهاى عاليتر، به خاطر حفظ شرافت ، و به خاطر تقويت حق و كوبيدن باطل حاضر است از جان عزيز خود نيز در اين راه بگذرد، ولى آيا هيچ عاقلى ميتواند بگويد جايز است انسان بدون هدف مهمى جان خود را به خطر اندازد؟ اسلام صريحا اجازه داده كه انسان در موردى كه جان يا مال و ناموس او در خطر است و اظهار حق ، هيچگونه نتيجه و فايده مهمى ندارد موقتا از اظهار آن خوددارى كند و به وظيفه به طور پنهانى عمل نمايد.
چنانكه قرآن در آيه فوق خاطر نشان ساخته و با تعبير ديگر در آيه 106 سوره نحل مى فرمايد: (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان )، مگر كسى كه از روى اجبار چيزى بر خلاف ايمان اظهار مى كند و قلب او با ايمان مطمئن و آرام است .
تواريخ و كتب حديث اسلامى نيز سرگذشت (عمار) و پدر و مادرش را
فراموش نكرده كه در چنگال بت پرستان گرفتار شدند و آنها را شكنجه دادند كه از اسلام بيزارى بجويند پدر و مادر عمار از اين كار خوددارى كردند و به دست مشركان كشته شدند ولى عمار آنچه را كه آنها ميخواستند با زبان اظهار داشت و سپس گريه كنان از ترس خداوند بزرگ به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود: (ان عادوا لك فعد لهم )، (اگر باز هم گرفتار شدى و از تو خواستند آنچه ميخواهند بگو) و به اين وسيله اضطراب و وحشت و گريه او را آرام ساخت .
نكتهاى كه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه تقيه در همه جا يك حكم ندارد بلكه گاهى واجب و گاهى حرام و زمانى مباح مى باشد.
وجوب تقيه در صورتى است كه بدون فايده مهمى جان انسان به خطر بيفتد، اما در موردى كه تقيه موجب ترويج باطل و گمراه ساختن مردم و تقويت ظلم و ستم گردد حرام و ممنوع است .
روى اين اساس تمام ايراداتى كه در اين زمينه شده پاسخ داده خواهد شد در حقيقت اگر خورده گيران در اين باره تحقيق مى كردند واقف مى شدند كه شيعه در اين عقيده تنها نيست بلكه مساله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است .
زيرا تمام مردم عاقل و خردمند جهان هنگامى كه خود را بر سر دو راهى ببينند كه يا بايد از اظهار عقيده باطنى خود چشم بپوشند و يا با اظهار عقيده خود جان و مال و حيثيت خود را به خطر افكنند، تحقيق مى كنند اگر اظهار عقيده در موردى باشد كه ارزش براى فدا كردن جان و مال و حيثيت داشته باشد در چنين موقعى اقدام به اين فداكارى را صحيح مى شمارند و اگر اثر قابل ملاحظه اى در آن نبينند از اظهار عقيده چشم مى پوشند.
2 - تقيه يا تغيير شكل مبارزه
در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى زمانهائى پيش مى آيد كه مدافعان حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده مى شود و يا لااقل در معرض مخاطره قرار مى گيرد مانند وضع شيعيان على (عليه السلام ) در زمان حكومت غاصب بنى اميه در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كه نيروهاى خود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفيانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتى يك نوع تغيير شكل مبارزه محسوب مى شود كه ميتواند آنها را از نابودى نجات دهد، و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند، كسانى كه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان ميكشند معلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامه مبارزه به شكل صحيح و منطقى ؟ راه دوم همان تقيه است و راه اول چيزى است كه هيچ كس نمى تواند آن را تجويز كند.
از آنچه گفتيم روشن شد كه تقيه يك اصل مسلم قرآنى است ولى در موارد معين و حساب شده كه ضابطه آن در بالا آمد، و اينكه مى بينيم بعضى از ناآگاهان تقيه را از ابداعات پيروان اهل بيت (عليهمالسلام ) مى شمرند دليل بر اين است كه با آيات قرآن آشنائى زيادى ندارند.
آيه و ترجمه


قل إ ن تخفوا ما فى صدوركم أ و تبدوه يعلمه الله و يعلم ما فى السموت و ما فى الا رض و الله على كل شى ء قدير (29)




ترجمه :
29 - بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شماست ، پنهان داريد يا آشكار كنيد ، خداوند آن را مى داند، و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است ، آگاه مى باشد، و خداوند بر هر چيزى تواناست .
تفسير:
او از اسرار درون شما آگاه است
در آيه قبل ، دوستى و همكارى با كافران و دشمنان خدا، و تكيه كردن بر آنان شديدا مورد نهى واقع شده ، جز در موارد تقيه ، و از آنجا كه بعضى ، ممكن است همين استثناء را بهانهاى براى برگزيدن كافران به دوستى و تن در دادن به ولايت و حمايت آنها قرار دهند، و با سوء استفاده از عنوان تقيه با دشمنان اسلام رابطه برقرار سازند در اين آيه به آنها هشدار داده ، مى فرمايد: (بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شما است ، پنهان سازيد يا آشكار كنيد خداوند آن را مى داند) (قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه الله ).
نه تنها اسرار درون شما را مى داند بلكه (آنچه را كه در آسمانها و آنچه را در زمين است (نيز) مى داند (و علاوه بر اين آگاهى وسيع ) خداوند بر هر چيزى توانا است ) (و يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ‍ و الله على كل شى ء قدير).
بنابراين او با علم بيپايانش كه پهنه زمين و آسمان را فرا گرفته ، از نيات همه شما با خبر است ، و قدرت بر كيفر دادن گنهكاران را نيز دارد.
آيه و ترجمه

يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو أ ن بينها و بينه أ مدا بعيدا و يحذركم الله نفسه و الله رءوف بالعباد (30)




ترجمه :
30 - روزى كه هر كس ، آنچه را از كار نيك انجام داده ، حاضر ميبيند، و آرزو مى كند ميان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده ، فاصله زمانى زيادى باشد.
خداوند شما را از (نافرمانى ) خودش ، بر حذر مى دارد، و (در عين حال ،) خدا نسبت به همه بندگان ، مهربان است .
تفسير:
حضور اعمال انسانها در قيامت
اين آيه تكميلى است بر آنچه در آيه قبل آمد، و از حضور اعمال نيك و بد در قيامت پرده بر مى دارد، مى فرمايد: (به ياد آوريد روزى را كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر ميبيند و همچنين آنچه را از كار بد، انجام داده است ) (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء).
(در حالى كه دوست مى دارد ميان او و آن اعمال بد فاصله زمانى زيادى باشد) (تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا).
نميگويد آرزو مى كند اعمال بدش نابود شود زيرا مى داند چيزى در جهان نابود نمى شود، بلكه آرزو مى كند با آن فاصله بگيرد.
(امد) در لغت به معنى زمان محدود است ، و تفاوت آن با (ابد) اين است كه ابد، زمان نامحدود را مى گويد، و غالبا امد توجه به انتهاى زمانى و سر رسيد مدت
دارد، هر چند به معنى زمان محدود (در برابر نامحدود) نيز به كار ميرود .
آرى گناهكاران ، و نيكوكاران همگى اعمال خود را در آن روز حاضر ميبينند، با اين تفاوت كه نيكوكاران از مشاهده اعمال خويش خوشحال و مسرور مى شوند و بدكاران از مشاهده اعمال خود چنان در وحشت فرو مى روند كه آرزو مى كنند از آن فاصله بگيرند نه فاصله مكانى ، كه فاصله زمانى دور و دراز كه براى ابراز تنفر از فاصله مكانى رساتر است ، زيرا در فاصله مكانى احتمال حضور نزد او وجود دارد، ولى در فاصله زمانى به هيچ وجه امكانپذير نيست .
مثلا كسى كه در مناطق دور دستى از صحنه جنگ جهانى زندگى ميكرد ، باز كم و بيش ، احساس اضطراب و نگرانى داشت زيرا ممكن بود دامنه جنگ به آنجا كشيده شود ولى ما كه امروز دهها سال از زمان جنگ فاصله گرفته ايم ، هيچگونه احساس نگرانى نداريم كه آن جنگها ما را هم فرا بگيرد (ممكن است جنگ جهانى ديگرى روى بدهد) ولى سرايت آن جنگهاى پيشين به امروز معنى ندارد.
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه (امد) در اينجا فاصله مكانى باشد (همانگونه كه مجمع البيان از بعضى نقل كرده است ) ولى اين واژه ظاهرا در لغت جز به معنى زمان يا سررسيد زمان نيامده است .
و در پايان آيه ، باز براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: (خداوند شما را از (نافرمانى ) خويش بر حذر مى دارد و در عين حال خدا نسبت به همه بندگان مهربان است ) (و يحذركم الله نفسه و الله رؤ ف بالعباد).
در واقع ، اين جمله معجونى است از بيم و اميد، از يك سو اعلام خطر مى كند و هشدار مى دهد، و از سوى ديگر بندگان را به لطفش اميدوار مى سازد تا تعادلى ميان خوف و رجا كه عامل مهم تربيت انسان است برقرار شود، اين احتمال نيز وجود دارد كه اين دو جمله تاكيد بر يكديگر باشد و به اين ميماند كه كسى به ديگرى بگويد من تو را از اين كار خطرناك بر حذر ميدارم و من به تو مهربانم كه
اعلام خطر ميكنم .
حضور اعمال و تجسم آن در قيامت
قرآن مجيد در آيه مورد بحث و آيات زياد ديگرى از اين حقيقت پرده بر مى دارد كه در قيامت اعمال نيك و بد انسان ، هر كدام در شكلى تجسم يافته و در عرصه محشر حاضر مى شود.
واژه (تجد) از ماده (وجدان ) (يافتن ) ضد فقدان و نابودى است و كلمه (خير) و (سوء) كه به صورت نكره آمده در اينجا مفيد عموم است ، يعنى هر انسانى در آن روز تمام اعمال خوب و بد خود را - هر چند كم باشد - در نزد خود مى يابد.
گر چه جمعى از مفسرين اصرار دارند اين آيه ، و آيات مانند آن را توجيه كنند و بگويند منظور از حاضر شدن اعمال ، حضور پاداش و كيفر آنها است و يا اينكه منظور حضور نامه عمل است كه تمام اعمال آدمى از نيك و بد در آن ثبت شده است .
ولى پيدا است كه اين توجيهات ، با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا اين آيه به روشنى مى گويد كه انسان در روز رستاخيز، (خود عمل ) را مى يابد، و در ذيل آيه مى خوانيم گناهكار آرزو دارد كه بين او و عمل زشتى كه انجام داده جدائى بيفتد، و در اينجا نيز خود عمل ، مورد بحث آيه است نه نامه عمل و نه كيفر و پاداش آنها.
گواه ديگر اينكه در آيه مورد بحث مى خوانيم : گناهكار دوست مى دارد ميان او و عملش فاصله زيادى بيفتد و هرگز آرزوى از بين رفتن عمل خود را نميكند. اين نشان مى دهد كه نابودى اعمال امكانپذير نيست و به همين دليل تمناى آن را نمى نمايد.
آيات فراوان ديگرى نيز اين مطلب را تاييد مى كند مانند آيه 49 سوره كهف (و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا) (گنهكاران در روز رستاخيز، تمام اعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر ميبينند و خداوند به هيچ كس ، ستم
نمى كند).
و آيه 7 و 8 سوره زلزال :) (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )؛ (هر كس اندكى كار نيك يا بد انجام دهد، خود آن را خواهد ديد).
همانطور كه گفتيم گاهى بعضى از مفسران ، لفظ (جزاء) را در اين آيات تقدير گرفته اند، و اين خلاف ظاهر آيات است .
از بعضى آيات به دست مى آيد كه اين جهان كشتزار جهان ديگر است و عمل انسان بسان دانهاى است كه كشاورز در دل خاك ميافشاند، سپس همان دانه رشد و نمو كرده همان دانه را با مقادير زيادترى برداشت مى كند، اعمال انسان نيز با تبدلات و تغييرات بيشترى كه لازمه سراى رستاخيز است به خود انسان باز مى گردد چنانكه خداوند در سوره شورى آيه 20 مى فرمايد:
(من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه )؛ (هر كس كشت آخرت را بخواهد كشته او را افزايش مى دهيم ).
از بعضى از آيات ديگر به دست مى آيد كه كارهاى نيك اين جهان در جهان ديگر به صورت نور و روشنايى در مى آيند، منافقان از مؤ منان مطالبه اين نور را مى كنند، و مى گويند: (انظرونا نقتبس من نوركم )؛ (صبر كنيد تا ما از نور شما بهره گيريم ).
و به آنها گفته مى شود: (ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا)؛ (بازگرديد، اين نور را از دنيا طلب كنيد).
اين آيات و دهها آيات ديگر ميرساند كه ما، در روز رستاخيز عين عمل را به صورت كاملتر مييابيم و اين همان تجسم اعمال است كه دانشمندان اسلامى به آن قائلاند.
روايات بسيارى نيز از پيشوايان بزرگ اسلام بر اين مطلب گواهى مى دهند كه ما در اينجا به يك نمونه اكتفا مى كنيم :
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كرده بود، فرمود: (و انه لا بد لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حى و تدفن معه و انت ميت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيما اسلمك ثم لا يحشر الا معك و لا تحشر الا معه و لا تسئل الا عنه فلا تجعله الا صالحا فانه ان صلح انست به ، و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلك ):
(اى قيس ! ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ ، همراه تو دفن مى شود، در حالى كه او زنده است و با او دفن ميشوى در حالى كه تو مردهاى ، اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و هر گاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او به صحنه رستاخيز نمى آئى ، از تو درباره غير آن سؤ الى نمى شود، بنابراين ، سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى ، زيرا اگر آن ، شايسته باشد، با او انس ميگيرى و گر نه از هيچ كس جز او وحشت ندارى و آن (عمل ) تو است ).
براى روشن شدن اين بحث لازم است قبلا چگونگى پاداش و كيفر اعمال را مورد بررسى قرار دهيم .
نظرات دانشمندان درباره چگونگى پاداش و كيفر الهى
دانشمندان درباره پاداش و كيفر اعمال ، عقايد گوناگونى دارند:
1 - دسته اى از آنها معتقدند كه جزاء اعمال ، مانند پاداش و كيفرهاى اين جهان ، روى قرارداد است يعنى چنانكه در اين جهان براى هر كار بدى كيفرى از
طرف قانونگزاران تعيين شده است ، خداوند بزرگ براى هر عملى ، كيفر و يا پاداش خاصى معين نموده است ، اين نظريه همان نظريه اجر و مزد، و كيفرهاى مقرراتى است .
2 - دسته ديگرى معتقدند كه تمام كيفرها و پاداشها، مخلوق نفس و روح انسانى است كه روح انسانى بى اختيار در آن جهان آنها را خلق مى كند، به اين بيان كه : اعمال نيك و بد در اين جهان در روح انسانى ، ملكاتى خوب و بد، ايجاد مى نمايد و اين ملكات ، خميره انسان و جزء ذات او ميگردند، و هر يك از اين ملكات ، صورتى مناسب خويش ، از نعمت و عذاب ايجاد مى كند، اشخاص خوش باطن در اين جهان با يك سلسله از افكار و تصورات نيك سر و كار دارند، و افراد ناپاك در خواب و بيدارى با افكار باطل و تصورات بد خويش مشغول اند.
اين ملكات در روز رستاخيز، خلاق نعمتها و شكنجه ها و دردها و آرامش و عذاباند، و به عبارت ديگر آنچه درباره نعمتهاى بهشت و مجازاتهاى دوزخ مى خوانيم ، همان مخلوقات صفات خوب و بد انسان است ، نه چيز ديگر.
3 - دسته ديگرى از دانشمندان بزرگ اسلام ، راه ديگرى را انتخاب نموده و شواهد زيادى از آيات و روايات را براى آن آورده اند و خلاصه آن اين است : هر كردارى از ما، خواه خوب و خواه بد، يك صورت دنيوى دارد، كه ما آن را مشاهده مينماييم و يك صورت اخروى ، كه هم اكنون در دل آن عمل نهفته است و روز رستاخيز پس از تحولاتى كه در آن رخ مى دهد، شكل دنيوى خود را از دست داده و با شكل روز رستاخيز جلوه مى كند و باعث آرامش و راحتى عمل كننده يا آزار او مى گردد.
از ميان نظرات فوق ، نظر اخير با ظواهر بسيارى از آيات قرآن كاملا تطبيق مى كند، بنابراين ، اعمال انسان كه اشكال مختلفى از انرژيها هستند، طبق قانون بقاء
(ماده و انرژى ) هيچگاه از ميان نميروند و همواره در اين جهان باقى خواهند بود، گرچه ما با مطالعه سطحى چنين ميپنداريم كه از ميان رفته اند.
بقاى اين اعمال و ابديت آنها از يك سو سبب مى شود كه در رستاخيز، به هنگام محاسبه اعمال ، هر كسى تمامى اعمال خود را ببيند و جائى براى انكار باقى نماند و از سوى ديگر سبب مى شود كه در ميان اعمال خود، در رستاخيز زندگى كند، رنج ببرد و يا آرامش بيابد، گرچه وسايل انسانى هنوز قادر نيست كه حوادث گذشته را جز آنچه مربوط به چند لحظه قبل است كشف كند ولى مسلم است اگر دستگاهى كاملتر به وجود آيد و يا (ديد) و (دركى ) كاملتر داشته باشيم ميتوانيم همه آنچه را كه در گذشته روى داده است ، احساس و درك كنيم (البته مانعى ندارد كه قسمتى از پاداش و كيفرها هم جنبه قرار دادى داشته باشد).
تجسم اعمال از نظر علم روز
براى اثبات امكان تجسم اعمال گذشته ، مى توان از اصول مسلم (فيزيك ) امروز استفاده كرد زيرا از نظر علم فيزيك مسلم است كه ماده ، تبديل به انرژى (جسم تبديل به نيرو) مى شود، چه اين كه آخرين نظريه درباره ماده و انرژى اين است كه (ماده ) و (نيرو) دو مظهر از يك حقيقت هستند و ماده ، انرژى متراكم و فشرده است كه در شرايط معينى به نيرو مبدل مى گردد، گاهى انرژى نهفته در يك گرم ماده ، معادل با قدرت انفجار متجاوز از سى هزار تن ديناميت است .
نتيجه اين كه ماده و انرژى ، جلوههائى از يك حقيقت هستند و با توجه به عدم فناى انرژى و ماده هرگز مانعى نخواهد داشت كه نيروها و انرژيهاى پخش شده بار ديگر به حالت تراكم در آيند و حالت جرمى و جسمى بخود بگيرند و نيروهائى كه در راه اصلاح و درستكارى يا در راه جور و ستم به كار برده شده اند به حالت فشرده در آيند و به صورت جسمانى خاص در روز رستاخيز مجسم گردند و در صورتى كه اعمال نيكى باشند به صورت نعمتهاى جالب و زيباى مادى و اگر اعمال بد و شرى باشند، در قيافه وسايل شكنجه و عذاب مجسم گردند.
آيه و ترجمه


قل إ ن كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم (31) قل أ طيعوا الله و الرسول فإ ن تولوا فإ ن الله لا يحب الكفرين (32)




ترجمه :
31 - بگو: اگر خدا را دوست ميداريد، از من پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد، و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است .
32 - بگو: از خدا و فرستاده (او)، اطاعت كنيد! و اگر سرپيچى كنيد، خداوند كافران را دوست نميدارد.
شان نزول :
درباره آيات فوق دو شان نزول در تفسير مجمع البيان و المنار، آمده است : نخست اين كه جمعى در حضور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعاى محبت پروردگار كردند، در حالى كه عمل به برنامه هاى الهى در آنها كمتر ديده مى شد، آيات فوق نازل گرديد و به آنها پاسخ گفت .
ديگر اين كه جمعى از مسيحيان نجران در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند و ضمن سخنان خود، اظهار داشتند كه ما اگر مسيح (عليه السلام ) را فوق العاده احترام ميگذاريم ، به خاطر محبتى است كه به خدا داريم ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
محبت واقعى اين است !
همانگونه كه در شان نزول خوانديم گروهى بودند: كه دم از دوستى پيام
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا ساير انبياء ميزدند، آيات فوق ، مفهوم دوستى واقعى را تبيين مى كند و فرق آن را با محبت كاذب و دروغين روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد: (بگو: اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد كه خدا آمرزنده مهربان است ) (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم ).
يعنى محبت تنها يك علاقه قلبى ضعيف و خالى از هر گونه اثر نيست بلكه بايد آثار آن ، در عمل انسان منعكس باشد، كسى كه مدعى عشق و علاقه به پروردگار است ، نخستين نشانهاش اين است كه از پيامبر و فرستاده او پيروى كند.
در حقيقت اين ، يك اثر طبيعى محبت است كه انسان را به سوى (محبوب ) و خواسته هاى او ميكشاند، البته ممكن است ، محبتهاى ضعيفى يافت شود كه شعاع آن ، از قلب به بيرون نيفتد، اما اينگونه محبتها به قدرى ناچيز است كه نميتوان نام محبت بر آن گذاشت ، يك محبت اساسى حتما آثار عملى دارد، حتما دارنده آن را با محبوب پيوند مى دهد، و در مسير خواستهاى او به تلاش پرثمر وا مى دارد.
دليل اين موضوع روشن است ، زيرا عشق و علاقه انسان به چيزى حتما به خاطر اين است كه كمالى در آن يافته است ، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوتى در آن نيست ، عشق نميورزد، بنابراين ، عشق انسان به خدا به خاطر اين است كه او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع كمال است ، مسلما چنين وجودى ، تمام برنامه ها و دستورهايش نيز كامل است ، و در اين حال چگونه ممكن است انسانى كه عاشق تكامل و پيشرفت است از آن برنامه ها، سرباز زند، و اگر سرباز زد، آيا نشانه عدم واقعيت عشق و محبت او نيست ؟
اين آيه نه تنها به مسيحيان نجران ، يا مدعيان محبت پروردگار در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پاسخ مى گويد، بلكه يك اصل كلى در منطق اسلام براى همه اعصار و
قرون است ، آنها كه شب و روز دم از عشق پروردگار يا عشق و محبت پيشوايان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نيكان ميزنند اما در عمل ، كمترين شباهتى به آنها ندارند، مدعيان دروغينى بيش نيستند.
آنها كه سر تا پا آلوده گناه اند، با اين حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، امير مؤ منان (عليه السلام ) و پيشوايان بزرگ مى دانند، و يا عقيده دارند كه ايمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطى با عمل ندارد، از منطق اسلام به كلى بيگانه اند.
در (معانى الاخبار) از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ما احب الله من عصاه : (كسى كه گناه مى كند، خدا را دوست نمى دارد).
سپس اين شعر معروف را قرائت فرمود:
تعصى الاله و انت تظهر حبه

هذا لعمرى فى الفعال بديع

لو كان حبك صادقا لاطعته

ان المحب لمن يحب مطيع

(معصيت پروردگار ميكنى ، با اين حال اظهار محبت او مينمايى - به جانم سوگند، اين كار عجيبى است ! اگر محبت تو صادقانه بود، اطاعت فرمان او ميكردى - زيرا كسى كه ديگرى را دوست مى دارد، از فرمان او پيروى مى كند).
قرآن در جمله (يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم ) مى گويد: اگر محبت خدا داشتيد و اثرات آن در عمل و زندگى شما آشكار شد خداوند هم شما را دوست مى دارد و به دنبال اين دوستى ، اثراتش در مناسبات او با شما آشكار مى گردد؛ گناهانتان را ميبخشد و شما را مشمول رحمتش مى كند.
دليل دوستى متقابل خداوند نيز روشن است ، زيرا او وجودى است از هر نظر كامل و بى پايان و به هر موجودى كه در مسير تكامل گام بر دارد بر اثر سنخيت پيوند محبت خواهد داشت .
از اين آيه ضمنا روشن مى شود كه محبت يك طرفه نمى تواند وجود داشته
باشد، زيرا هر محبتى دارنده آن را دعوت مى كند كه عملا در راه خواسته هاى واقعى (محبوب ) گام بردارد و در چنين حالى به طور قطع ، محبوب نيز به او علاقه پيدا مى كند.
ممكن است در اينجا سؤ ال شود كه اگر شخص محب ، همواره اطاعت فرمان محبوب كند، ديگر گناهى براى او باقى نميماند كه بخشوده شود، پس جمله يغفر لكم ذنوبكم موضوع نخواهد داشت .
در پاسخ بايد گفت : اولا ممكن است اين جمله اشاره به بخشش گناهان سابق باشد و ثانيا شخص محب استمرار بر معصيت محبوب نميكند، ولى ممكن است بر اثر طغيان و غلبه شهوات ، گاهى لغزشى از او سرزند كه در پرتو اطاعتهاى مستمر او بخشوده خواهد شد.
نكته :
دين و محبت
در روايات متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده كه دين چيزى جز محبت نيست ، از جمله در كتاب خصال و كافى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (هل الدين الا الحب ثم تلا هذه الاية ان كنتم تحبون الله فاتبعونى )؛ (آيا دين جز محبت است ، و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود).
منظور از اين روايات اين است كه روح و حقيقت دين همان ايمان و عشق به خدا است ايمان و عشقى كه شعاع آن ، تمام وجود انسان را روشن مى كند و همه اعضاء و دستگاههاى تن تحت تاثير آن قرار ميگيرند، و اثر بارز و روشن آن پيروى از فرمان خدا است .
در آيه بعد، بحثى را كه در آيه قبل آمده بود تعقيب كرده ، مى فرمايد: (بگو: اطاعت كنيد خدا و فرستاده او را) (قل اطيعوا الله و الرسول ).
بنابراين چون شما مدعى محبت او هستيد بايد با اطاعت از فرمان او و پيامبرش اين محبت را عملا اثبات كنيد.
سپس مى افزايد: (اگر آنها سرپيچى كنند، خداوند كافران را دوست ندارد) (فان تولوا فان الله لا يحب الكافرين ).
سرپيچى آنها نشان مى دهد كه محبت خدا را ندارند، بنابراين خدا هم آنها را دوست ندارد، زيرا محبت يك طرفه بى معنى است .
ضمنا از جمله (اطيعوا الله و الرسول ) استفاده مى شود كه اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از هم جدا نيستند، به همين دليل در آيه قبل تنها سخن از پيروى و اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود و در اينجا سخن از هر دو است .
آيه و ترجمه


إ ن الله اصطفى ءادم و نوحا و ءال إ برهيم و ءال عمرن على العلمين (33) ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (34)




ترجمه :
33 - خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
34 - آنها فرزندان (و دودمانى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت ،) بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند، و خداوند، شنوا و داناست (و از كوششهاى آنها در مسير رسالت خود، آگاه مى باشد).
تفسير:
نياكان مريم
اين آيات ، سرآغازى است براى بيان سرگذشت مريم و اشاره اى به مقامات اجداد او و نمونه بارزى است از محبت واقعى به پروردگار و ظهور آثار اين محبت در عمل ، كه در آيات گذشته به آن اشاره شده بود.
نخست مى فرمايد: (خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر عالميان برگزيد) (ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ).
(اصطفى ) از ماده صفو (بر وزن عفو) به معنى خالص شدن چيزى است و صفوة به معنى خالص هر چيزى است ، سنگ صاف را در لغت عرب از اين نظر صفا مى گويند كه داراى خلوص و پاكى است ، بنابراين اصطفاء به معنى انتخاب كردن قسمت خالص چيزى است .
آيه فوق مى گويد: (ما آدم و نوح و خاندان ابراهيم و عمران را برگزيديم )
ممكن است اين گزينش ، تكوينى باشد و يا تشريعى ، به اين معنى كه خداوند آفرينش آنها را از آغاز، آفرينش ممتازى قرار داد، هر چند با داشتن آفرينش ممتاز، هرگز مجبور به انتخاب راه حق نبودند، بلكه با اراده و اختيار خود اين راه را پيمودند، سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا و تقوا و پرهيزكارى و كوشش در راه هدايت انسانها، امتيازهاى جديدى كسب كردند كه با امتياز ذاتى آنها آميخته شد و به صورت انسانهايى برگزيده در آمدند.
و در آيه بعد مى افزايد: (آنها فرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند) (ذرية بعضها من بعض ).
اين برگزيدگان الهى از نظر اسلام و پاكى و تقوا و مجاهده براى راهنمايى بشر همانند يكديگر بودند، و همچون نسخه هاى متعدد از يك كتاب كه هر يك از ديگرى اقتباس شده باشد.
و در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى كند كه خداوند مراقب كوششها و تلاشهاى آنها بوده ، و سخنانشان را شنيده است و از اعمالشان آگاه است مى فرمايد: (خداوند شنوا و دانا است ) (و الله سميع عليم ).
در آيات فوق علاوه بر آدم ، به تمام پيامبران اولو العزم اشاره شده است ، نام نوح ، صريحا آمده ، و آل ابراهيم هم خود او و هم موسى و عيسى و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شامل مى شود، و ذكر آل عمران اشاره مجددى به مريم و حضرت مسيح (عليه السلام ) است و تكرار آن براى اين است كه مقدمهاى براى شرح حال آنان در آيات آينده باشد.
نكته ها
1 - امتيازات پيامبران
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اين امتياز ذاتى اگر چه آنها را مجبور به پيمودن راه حق نميكرد و با مساله اختيار و اراده منافات نداشت ولى باز يك نوع تبعيض محسوب مى شود.
در پاسخ بايد گفت : كه يك آفرينش آميخته با نظام صحيح چنين تفاوتى را ايجاب مى كند (دقت كنيد) مثلا بدن انسان يك آفرينش منظم است و براى تامين اين نظام تفاوتهائى در ميان اعضاء بايد باشد اگر تمام سلولهاى تن انسان به ظرافت سلولهاى شبكيه چشم و يا به استحكام و قدرت سلولهاى استخوان ساق پا و يا به حساسيت سلولهاى مغز و يا به تحرك سلولهاى قلب باشد مسلما سازمان بدن به هم ميريزد بلكه بايد سلولهائى همچون مغز در بدن باشد و رهبرى عضلات و اعضاء بدن را به عهده بگيرد و سلولهاى محكم استخوانى استقامت بدن را حفظ كند سلولهاى ظريف و حساس از كوچك ترين حوادث آگاه گردد و سلولهاى متحرك جنبش بيافريند.
هيچكس نمى تواند بگويد چرا همه بدن مغز نيست و يا مثلا در گياه چرا همه سلولها به ظرافت و لطافت و زيبائى گلبرگها نميباشند زيرا چنين وضعى ساختمان گياه را به كلى دستخوش فنا و نيستى مى كند.
ولى نكته قابل توجه اينجا است كه اين (امتياز) ذاتى كه براى ايجاد يك سازمان منظم نهايت لزوم را دارد ساده نيست ، بلكه توام با يك مسئوليت عظيم به اندازه اين امتياز مى باشد. وجود اين مسئوليت سنگين تعادل كفه هاى ترازوى خلقت آنها را تامين خواهد كرد، يعنى به همان نسبت كه پيامبران و رهبران بشر امتياز دارند، همان اندازه مسؤ وليت نيز دارند و ديگران كه امتياز متفاوتى دارند مسؤ وليت كمترى خواهند داشت .
از اينها گذشته امتيازات ذاتى براى نزديكى انسان به خدا هرگز كافى نيست بلكه بايد با امتيازات اكتسابى همراه باشد.
2 - آيه در صدد بيان همه برگزيدگان خدا نيست بلكه تنها اشاره به جمعى از آنها مى كند و اگر بعضى از پيامبران كه از اين دودمان نيستند، در آن ذكر نشده اند دليل بر عدم برگزيدن آنها نمى باشد، ضمنا بايد توجه داشت كه آل ابراهيم موسى بن عمران و پيامبر اسلام و برگزيدگان خاندان او را نيز شامل مى شود، زيرا همه آنها از دودمان ابراهيم هستند.
3 - به گفته (راغب ) در كتاب مفردات كلمه (آل ) از (اهل ) گرفته شده و تنها تفاوتى كه با اهل دارد اين است كه (آل ) معمولا به نزديكان افراد بزرگ و شريف گفته مى شود ولى (اهل ) معنى وسيعى دارد و بر همه اطلاق مى گردد، همچنين آل به افراد انسان اضافه مى شود ولى كلمه اهل به زمان و مكان و هر چيز ديگر اضافه مى شود، مثلا مى گويند: اهل فلان شهر اما نميگويند آل فلان شهر.
4 - ناگفته پيداست كه منظور از برگزيدگان آل ابراهيم و آل عمران اين نيست كه تمام فرزندان ابراهيم و عمران از برگزيدگان هستند، زيرا ممكن است در ميان آنها حتى افراد كافرى وجود داشته باشند بلكه منظور اين است كه جمعى از دودمان آنها برگزيده شده اند.
5 - (عمران ) در آيه فوق همان پدر (مريم ) است نه پدر (موسى ) زيرا هر كجا در قرآن نام عمران برده شده اشاره به پدر مريم مى باشد و آيات بعد كه شرح حال مريم را بيان مى كند نيز گواه اين مطلب است .
6 - در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده است به اين آيه براى معصوم بودن انبياء و امامان استدلال شده است ، زيرا خداوند هرگز افراد گنهكار و آلوده به شرك و كفر و فسق را انتخاب نميكند بلكه آنهائى را برميگزيند كه از آلودگيها بركنار و معصوم باشند (البته مراحلى از عصمت را مى توان از آيه
استفاده كرد).
7 - بعضى از نويسندگان اخير به اين آيه براى مساءله تكامل انواع استدلال كرده اند و معتقدند كه آيه دلالت بر اين دارد كه (آدم ) نخستين انسان نبود بلكه در زمان آدم انسانهاى بسيارى وجود داشتند كه خداوند آدم را از ميان آنها برگزيد و نسلى ممتاز از فرزندان او به وجود آورد.
و تعبير به (على العالمين ) در آيه فوق را گواه بر اين معنى مى دانند و مى گويند: در عصر آدم عالميان يعنى جامعه انسانى وجود داشته .
بنابراين مانعى ندارد كه انسان نخستين كه ميليونها سال قبل به وجود آمده از حيوانات ديگر تكامل يافته و (آدم ) تنها يك انسان برگزيده بوده باشد!
ولى در برابر اين سخن بايد گفت كه هيچگونه دليلى در دست نيست كه منظور از (عالمين ) در اينجا انسانهاى معاصر آدم بوده باشند بلكه ممكن است مجموع جامعه انسانيت در تمام طول تاريخ بوده باشد، و بنابراين معنى آيه چنين مى شود: خداوند از ميان تمام جامعه بشريت در طول تاريخ انسانهائى را برگزيد كه نخستين آنها آدم و سپس نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران بود و از آنجا كه اين برگزيدگان هر كدام در عصر و زمانى ميزيسته اند مى فهميم كه منظور از عالمين تمام جامعه انسانى در همه اعصار و قرون بوده است . بنابراين لزومى ندارد كه معتقد باشيم در عصر آدم انسانهاى زيادى وجود داشته اند كه آدم از ميان آنها برگزيده شده باشد - دقت كنيد!.
آيه و ترجمه


إ ذ قالت امرأ ت عمرن رب إ نى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى إ نك أ نت السميع العليم (35) فلما وضعتها قالت رب إ نى وضعتها أ نثى و الله أ علم بما وضعت و ليس الذكر كالا نثى و إ نى سميتها مريم و إ نى أ عيذها بك و ذريتها من الشيطن الرجيم (36)




ترجمه :
35 - (به ياد آوريد) هنگامى را كه همسر عمران گفت : خداوندا! آنچه را در رحم دارم ، براى تو نذر كردم ، كه محرر (و آزاد، براى خدمت خانه تو) باشد. از من بپذير، كه تو شنوا و دانايى !
36 - ولى هنگامى كه او را به دنيا آورد، (و او را دختر يافت ،) گفت : خداوندا! من او را دختر آوردم - ولى خدا از آنچه او به دنيا آورده بود، آگاهتر بود - و پسر، همانند دختر نيست . (دختر نمى تواند وظيفه خدمتگزارى معبد را همانند پسر انجام دهد). من او را مريم نام گذاردم ، و او و فرزندانش را از (وسوسه هاى ) شيطان رانده شده ، در پناه تو قرار مى دهم .
تفسير:
عمران و دخترش مريم
به دنبال اشاره اى كه به عظمت آل عمران در آيات قبل آمده بود در اين آيات سخن از عمران و دخترش مريم به ميان مى آورد، و به طور فشرده چگونگى تولد و پرورش و بعضى از حوادث مهم زندگى اين بانوى بزرگ را بيان مى كند.
توضيح اينكه : از تواريخ و اخبار اسلامى و گفته مفسران استفاده مى شود كه (حنة ) و (اشياع ) دو خواهر بودند كه اولى به همسرى عمران كه از شخصيتها
برجسته بنى اسرائيل بود در آمد و دومى را زكريا پيامبر خدا به همسرى انتخاب كرد.
همسر عمران (حنه ) سالها گذشت كه فرزندى از او متولد نشد روزى زير درختى نشسته بود پرنده اى را ديد كه به جوجه هاى خود غذا مى دهد مشاهده اين محبت مادرانه آتش عشق فرزند را در دل او شعلهور ساخت و از صميم دل از درگاه خدا تقاضاى فرزندى كرد و چيزى نگذشت كه اين دعاى خالصانه به هدف اجابت رسيد و باردار شد.
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه خداوند به عمران وحى فرستاده بود كه پسرى پر بركت كه ميتواند بيماران غير قابل علاج را درمان كند و مردگان را به فرمان خدا حيات بخشد به او خواهد داد كه به عنوان پيامبر به سوى بنى اسرائيل فرستاده مى شود.
او اين جريان را با همسر خود (حنه ) در ميان گذاشت لذا هنگامى كه او باردار شد تصور كرد فرزند مزبور همان است كه در رحم دارد بى خبر از اين كه كسى كه در رحم او است مادر آن فرزند (مريم ) مى باشد و به همين دليل نذر كرد كه پسر را خدمتگزار خانه خدا (بيت المقدس ) نمايد اما به هنگام تولد مشاهده كرد كه دختر است در اين موقع نگران شد كه با اين وضع چه كند.
زيرا خدمتكاران بيت المقدس از ميان پسران انتخاب مى شدند و سابقه نداشت دخترى به اين عنوان انتخاب گردد.
با توضيح بالا، به تفسير آيات باز ميگرديم : در نخستين آيه مى فرمايد: به ياد آريد هنگامى را كه همسر عمران گفت :
خداوندا! آنچه را در رحم دارم براى تو نذر كردم كه محرر (و آزاد براى خدمت خانه تو) باشد، آن را از من بپذير كه تو شنوا و دانائى ) (اذ قالت امرأ ت عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم ).
در اين آيه اشاره به نذر همسر عمران به هنگام باردارى شده ، او تصور ميكرد فرزندش (با توجه به بشارت خداوند) پسر است ، و از اين رو واژه (محررا) (يا معادل ديگر در زبان ديگر) را به كار برد، نه (محررة ) و از خدا خواست كه نذر او را پذيرا شود.
واژه (محررا) از ماده تحرير گرفته شده كه به معنى آزاد ساختن است . و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد كه به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند، تا نظافت و ساير خدمات را بر عهده گيرند و به هنگام فراغت مشغول عبادت پروردگار شوند، و از آنجا كه آنها از هر گونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند، به آنها محرر گفته مى شد، و يا از اين جهت كه خالص از هر گونه تلاش و كوشش دنيوى بوده اند، به آنها محرر مى گفتند.
بعضى گفته اند كه اين دسته از كودكان از موقعى كه توانائى بر اين خدمات داشتند تا سن بلوغ ، وظايف خود را زير نظر پدران و مادران انجام ميدادند و پس از رسيدن به سن بلوغ ، تعيين سرنوشتشان به دست خودشان بود، اگر ميخواستند به كار در معبد پايان داده و بيرون ميرفتند و اگر تمايل داشتند بمانند مى ماندند.
بعضى گفته اند: اقدام همسر عمران به نذر، دليل بر آن است ، كه عمران در همان حال باردارى او از دنيا رفته بود، و گر نه بعيد بود او مستقلا چنين نذرى كند.
سپس مى افزايد: (هنگامى كه فرزند خود را به دنيا آورد (و او را دختر يافت ) گفت : پروردگارا! من او را دختر آوردم ) (فلما وضعتها قالت رب انى وضعتها انثى ).
البته خدا از آنچه او به دنيا آورده بود آگاهتر بود) (و الله اعلم بما وضعت ).
سپس افزود: (تو ميدانى كه دختر و پسر (براى هدفى كه من نذر كردهام ) يكسان نيستند) (و ليس الذكر كالانثى ).
دختر، پس از بلوغ ، عادت ماهانه دارد و نمى تواند در مسجد بماند، به علاوه نيروى جسمى آنها يكسان نيست ، و نيز مسائل مربوط به حجاب و باردارى و وضع حمل ادامه اين خدمت را براى دختر مشكل مى سازد و لذا هميشه پسران را نذر مى كردند.
از قرائن موجود در آيه و رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده است ، استفاده مى شود كه (و ليس الذكر كالانثى ) (پسر همانند دختر نيست ) از زبان مادر مريم است هر چند بعضى احتمال داده اند از كلام خدا باشد ولى بعيد به نظر مى رسد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مادر مريم ، قاعدتا ميبايست بگويد: (و ليست الانثى كالذكر) (اين دختر همانند پسر نيست ) زيرا او دختر آورده بود نه پسر و لذا گفته اند: جمله تقديم و تاخيرى دارد همانگونه كه در بسيارى از عبارات عرب معمول است ، و چه بسا ناراحتى ناگهانى كه هنگام وضع حمل به او دست داد سبب شد سخن خود را اين چنين ادا كند، چرا كه او علاقه داشت صاحب پسرى شود تا خدمتگزار بيت المقدس باشد، همين علاقه سبب شد كه بى اختيار به هنگام سخن گفتن نام پسر را مقدم دارد.
سپس افزود: (من او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از ( وسوسه هاى ) شيطان رجيم و رانده شده (از درگاه خدا) در پناه تو قرار مى دهم ) (و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ).
(مريم ) در لغت به معنى زن عبادتكار و خدمتگزار است و از آنجا كه اين نامگذارى به وسيله مادرش بعد از وضع حمل انجام شد، نهايت عشق و علاقه اين مادر با ايمان را براى وقف فرزندش در مسير بندگى و عبادت خدا نشان مى دهد، و نيز به همين دليل بود كه او پس از نامگذارى ، نوزادش و فرزندانى را كه در آينده از او به وجود مى آيند، در برابر وسوسه هاى شيطانى به خداوند سپرد.
آيه و ترجمه


فتقبلها ربها بقبول حسن و أ نبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يمريم أ نى لك هذا قالت هو من عند الله إ ن الله يرزق من يشاء بغير حساب (37)




ترجمه :
37 - خداوند، او ( مريم ) را به طرز نيكويى پذيرفت ، و به طرز شايستهاى ، (نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد)، و كفالت او را به زكريا سپرد. هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آن جا ميديد. از او پرسيد: اى مريم ! (اين را از كجا آورده اى ؟!) گفت : (اين از سوى خداست . خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى دهد).
تفسير:
پرورش مريم در سايه عنايت الهى
اين آيه ادامه بحث آيه گذشته درباره سرگذشت مريم است ، مى فرمايد: (پروردگارش او را به طرز نيكوئى پذيرفت و به طور شايستهاى (گياه وجود) او را رويانيد و پرورش داد) (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).
مادر مريم باور نميكرد او به عنوان خدمتگزار خانه خدا (بيت المقدس ) پذيرفته شود به همين دليل آرزو داشت فرزندش پسر باشد، زيرا سابقه نداشت دخترى براى اين كار، انتخاب گردد، ولى طبق آيه فوق خداوند اين دختر پاك را براى نخستين بار جهت اين خدمت روحانى و معنوى پذيرفت .
بعضى از مفسران گفته اند: نشانه پذيرش او اين بود كه مريم بعد از بلوغ در دوران خدمتگزارى بيت المقدس هرگز عادت ماهانه نديد تا مجبور نگردد از اين
مركز روحانى دور شود يا اينكه حضور غذاهاى بهشتى در برابر محراب او دليلى بر اين پذيرش بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه قبولى اين نذر و پذيرش مريم ، به صورت الهام به مادرش اعلام شده باشد.
تعبير به (انبتها) از ماده انبات به معنى رويانيدن در مورد پرورش مريم اشاره به جنبه هاى تكامل معنوى ، روحانى و اخلاقى مريم است .
ضمنا اين جمله اشاره به نكته لطيفى دارد و آن اينكه كار خداوند، انبات و رويانيدن است يعنى همانگونه كه در درون بذر گلها و گياهان استعدادهايى نهفته است كه زير نظر باغبان پرورش مى يابد و آشكار مى شود، در درون وجود آدمى و اعماق روح و فطرت او نيز همه گونه استعدادهاى عالى نهفته شده است كه اگر انسان خود را تحت تربيت مربيان الهى كه باغبانهاى باغستان جهان انسانيتاند قرار دهد، به سرعت پرورش مى يابد و آن استعدادهاى خدا داد آشكار مى شود، و انبات به معنى واقعى كلمه صورت مى گيرد.
سپس مى افزايد: (خداوند زكريا را سرپرست و كفيل او قرار داد) (و كفلها زكريا).
(كفلها) از ماده (كفالت ) در اصل به معنى (ضميمه كردن چيزى به ديگرى ) است و به همين مناسبت به افرادى كه سرپرستى كودكى را به عهده ميگيرند كافل يا كفيل گفته مى شود، زيرا در حقيقت او را ضميمه وجود خود مى كنند.
اين ماده هر گاه به صورت ثلاثى مجرد (كفل بدون تشديد) استعمال شود به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و كفالت است ، و هنگامى كه به صورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى برگزيدن و قرار دادن كفيل براى ديگرى است .
در تاريخ آمده است ، پدر مريم (عمران ) قبل از تولد او چشم از جهان فرو
بست و مادر او را بعد از تولد به بيت المقدس نزد دانشمندان و علماى يهود آورد و گفت : اين كودك هديه به بيت المقدس است ، سرپرستى او را يك نفر از شما به عهده بگيرد، و چون آثار عظمت در چهره او نمايان بود و در خاندان شايستهاى متولد شده بود، گفتگو در ميان دانشمندان بنى اسرائيل در گرفت و هر يك مى خواست افتخار سرپرستى مريم ، نصيب او شود، سرانجام طى مراسم خاصى كه شرح آن در تفسير آيه 44 همين سوره خواهد آمد، زكريا كفالت او را بر عهده گرفت .
هر چه بر سن مريم افزوده مى شد، آثار عظمت و جلال در وى نمايانتر ميگشت و به جايى رسيد كه قرآن در ادامه اين آيه درباره او مى گويد: (هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد غذاى جالب خاصى نزد او مى يافت ) (كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا).
(محراب ) محل ويژهاى است كه در معبد براى امام آن معبد يا افراد خاصى در نظر گرفته مى شود، و براى نامگذارى آن به اين اسم جهاتى ذكر كرده اند كه از همه بهتر، سه جهت زير است :
نخست اين كه از ماده (حرب ) به معنى جنگ گرفته شده است چون مؤ منان ، در اين محل به مبارزه با شيطان و هوسهاى سركش بر مى خيزند، ديگر اينكه (محراب ) اصولا به معنى بالاى مجلس است و چون محل محراب را در بالاى معبد قرار مى دهند به اين نام ناميده شده است در ضمن بايد توجه داشت كه وضع محراب در ميان بنى اسرائيل چنانكه گفته اند با وضع محرابهاى ما تفاوت داشت آنها محراب را از سطح زمين بالاتر ميساختند به طورى كه چند پله مى خورد و اطراف آن مانند ديوارهاى اطاق آن را محفوظ ميكرد به طورى كه افرادى كه در داخل محراب بودند، از بيرون كمتر ديده مى شدند.
سوم اينكه : محراب به معنى تمام معبد است كه جايگاه مبارزه با هواى نفس و شيطان بوده است .
مريم تحت سرپرستى زكريا بزرگ شد و آن چنان غرق عبادت و بندگى خدا بود كه به گفته ابن عباس هنگامى كه نهساله شد، روزها را روزه ميگرفت و شبها را به عبادت مى پرداخت و آن چنان در پرهيزگارى و معرفت و شناسائى پروردگار پيش رفت كه از احبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت .
و هنگامى كه زكريا در كنار محراب او قرار ميگرفت و براى ديدار او مى آمد، غذاهاى مخصوصى كنار محراب او مشاهده ميكرد كه از آن به تعجب ميافتاد روزى به او گفت : (اين غذا را از كجا آوردى )؟ (قال يا مريم انى لك هذا).
مريم در جواب گفت : (اين از طرف خدا است و اوست كه هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد) (قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب
اما اين غذا چه نوع غذائى بوده و از كجا براى مريم آمده در آيه شرح داده نشده است ولى از روايات متعددى كه در تفسير عياشى و غير آن از كتب (شيعه ) و (اهل تسنن ) آمده استفاده مى شود كه آن يك نوع ميوه بهشتى بوده كه در غير فصل ، در كنار محراب مريم به فرمان پروردگار حاضر مى شده است و اين موضوع جاى تعجب نيست كه خدا از بنده پرهيزگارش اين چنين پذيرائى كند.
اين موضوع كه منظور از (رزقا) غذاى بهشتى باشد از قرائنى كه در گوشه و كنار آيه هست نيز استفاده مى شود، زيرا اولا كلمه (رزقا) به صورت نكره ، نشانه آن است كه روزى خاص و ناشناسى براى زكريا بوده است .
ثانيا پاسخ مريم كه اين از طرف خدا است نشانه ديگرى براى اين مطلب مى باشد ثالثا به هيجان آمدن زكريا و تقاضاى فرزندى از طرف پروردگار كه در آيه بعد به آن اشاره شده قرينه ديگرى براى اين معنى محسوب مى شود.
ولى بعضى از مفسران (مانند نويسنده المنار) معتقدند كه منظور از (رزقا) همين غذاهاى معمولى دنيا بوده زيرا از ابن جرير نقل شده كه بنى اسرائيل گرفتار قحطى شدند و زكريا قادر بر تامين زندگى مريم نبود، در اين موقع قرعهاى زدند كه به نام مرد نجارى افتاد و او افتخارا از درآمد كسب خود غذاى مريم را تهيه ميكرد و به هنگامى كه زكريا در كنار محراب او قرار ميگرفت از وجود چنان غذائى در آن شرايط سخت تعجب ميكرد و مريم در پاسخ سؤ ال او مى گفت : (اين از طرف خداست ) يعنى خداوند، مرد با ايمانى را علاقهمند به اين خدمت در آن شرايط سخت ، ساخته است .
ولى همانطور كه گفتيم اين تفسير، نه با قرائنى در آيه است سازگار مى باشد و نه با رواياتى كه در ذيل آيه وارد شده مى سازد از جمله در تفسير عياشى روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه خلاصهاش ‍ چنين است : (روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خانه فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) آمد در حالى كه چند روز در خانه او غذائى ديده نميشد، ناگاه غذاى فراوان مخصوصى نزد او مشاهده كرد و از او پرسيد: اين غذا از كجا است ؟ فاطمه (عليهاالسلام ) عرض كرد: از نزد خدا است ، زيرا هر كس را بخواهد بدون حساب روزى ميبخشد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (اين جريان همانند جريان زكريا است كه در كنار محراب مريم آمد و غذاى مخصوصى در آنجا ديد و از او پرسيد: اى مريم ! اين غذا از كجا است ، او گفت : از ناحيه خدا است ).
درباره جمله بغير حساب در ذيل آيه 202 سوره بقره و در اين سوره ذيل آيه 27 بحث كردهايم .
آيه و ترجمه


هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة إ نك سميع الدعاء (38) فنادته الملئكة و هو قائم يصلى فى المحراب أ ن الله يبشرك بيحيى مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصلحين (39) قال رب أ نى يكون لى غلم و قد بلغنى الكبر و امرأ تى عاقر قال كذلك الله يفعل ما يشاء (40)




ترجمه :
38 - در آنجا بود كه زكريا، (با مشاهده آن همه شايستگى در مريم ،) پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزهاى (نيز) به من عطا فرما، كه تو دعا را ميشنوى !
39 - و هنگامى كه او در محراب ايستاده ، مشغول نيايش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه : خدا تو را به يحيى بشارت مى دهد، (كسى ) كه كلمه خدا (مسيح ) را تصديق مى كند، و رهبر خواهد بود، و از هوسهاى سركش بر كنار، و پيامبرى از صالحان است .
40 - او عرض كرد: پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه پيرى به سراغ من آمده ، و همسرم نازاست ؟ فرمود: بدين گونه خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.
تفسير:
زكريا و مريم
اين آيات گوشهاى از زندگى پيامبر الهى ، زكريا را در ارتباط با داست
بيان مى كند.
سابقا گفتيم ، همسر زكريا و مادر مريم خواهر يكديگر بودند و اتفاقا هر دو در آغاز، نازا و عقيم بودند، هنگامى كه مادر مريم از لطف پروردگار، صاحب چنين فرزند شايسته اى شد و زكريا اخلاص و ساير ويژگيهاى شگفت آور او را ديد، آرزو كرد كه او هم صاحب فرزندى پاك و با تقوا همچون مريم شود، فرزندى كه چهره اش آيت و عظمت خداوند گردد، و با اينكه ساليان درازى از عمر او و همسرش گذشته بود، و از نظر معيارهاى طبيعى بسيار بعيد به نظر مى رسيد كه صاحب فرزندى شود، ولى ايمان به قدرت پروردگار و مشاهده وجود ميوه هاى تازه در غير فصل ، در كنار محراب عبادت مريم ، قلب او را لبريز از اميد ساخت كه شايد در فصل پيرى ، ميوه فرزند بر شاخسار وجودش آشكار شود، به همين دليل هنگامى كه مشغول نيايش بود از خداوند تقاضاى فرزند كرد ، و آنگونه كه قرآن در نخستين آيه فوق مى گويد: در اين هنگام زكريا پروردگار خويش را خواند و گفت : پروردگارا! فرزند پاكيزه اى از سوى خودت به من (نيز) عطا فرما كه تو دعا را مى شنوى و اجابت مى كنى (هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء).
در اين موقع فرشتگان به هنگامى كه او در محراب ايستاده و مشغول نيايش بود، وى را صدا زدند كه خداوند تو را به يحيى بشارت مى دهد، در حالى كه كلمه خدا (حضرت مسيح ) را تصديق مى كند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوى و هوس بر كنار و پيامبرى از صالحان است (فنادته الملائكة و هو قائم يصلى فى المحراب
ان الله يبشرك بيحيى مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين ).
نه تنها خداوند اجابت دعاى او را به وسيله فرشتگان خبر داد، بلكه پنج وصف از اوصاف اين فرزند پاكيزه را بيان داشت : نخست اينكه او به كلمة من الله حضرت مسيح (عليه السلام ) ايمان مى آورد، و با ايمان و حمايت از او سبب تقويت مسيح (عليه السلام ) مى گردد (توجه داشته باشيد كه منظور از كلمة در اينجا به قرينه آيه 45 همين سوره و 171 سوره نساء، حضرت مسيح (عليه السلام ) است و سبب اين تعبير به زودى روشن خواهد شد).
همانگونه كه در تاريخ آمده است ، يحيى شش ماه از عيسى (عليه السلام ) بزرگتر بود و نخستين كسى بود كه نبوت او را تصديق كرد و به سوى او دعوت نمود، و چون در ميان مردم به زهد و پاكدامنى ، اشتهار تام داشت گرايش او به مسيح (عليه السلام ) اثر عميقى در توجه مردم به او گذاشت .
دوم اينكه او مقام سيادت و رهبرى از نظر علم و عمل خواهد داشت و سوم اينكه او خود را از هوى و هوسهاى سركش و آلودگى به دنيا پرستى حفظ مى كند، اين معنى از واژه (حصورا) استفاده مى شود.
واژه (حصور) از حصر به معنى حبس گرفته شده است ، در اينجا به معنى كسى است كه خود را از هوى و هوس ، منع كرده است ، اين واژه گاه به معنى كسى كه خوددارى از ازدواج مى كند نيز آمده به همين دليل جمعى از مفسران آن را به همين معنى تفسير كرده اند، و در پاره اى از روايات نيز به آن اشاره شده است .
چهارم و پنجم اينكه او پيامبر بزرگى خواهد بود (توجه داشته باشيد كه نبيا به صورت نكره آمده كه در اينجا براى عظمت است ) و از صالحان و شايستگان خواهد بود.
زكريا از شنيدن اين بشارت به وسيله فرشتگان ، غرق شادى و سرور شد و در عين حال نتوانست شگفتى خود را از چنين موضوعى پنهان كند، عرض كرد: پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه پيرى به من رسيده و همسرم ناز است (قال رب انى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امراتى عاقر).
در اينجا خداوند به او پاسخ داد و فرمود: اينگونه خداوند هر كارى را كه بخواهد انجام مى دهد (قال كذلك الله يفعل ما يشاء).
و با اين پاسخ كوتاه كه تكيه بر نفوذ اراده و مشيت الهى داشت ، زكريا قانع شد.
نكته ها
1 - آيا ترك ازدواج فضيلت است ؟
نخستين سوالى كه در اينجا پيش مى آيد. اين است كه اگر حصورا به معنى ترك كننده ازدواج باشد آيا اين عمل براى انسان امتيازى محسوب مى شود كه درباره يحيى آمده است .
در پاسخ بايد گفت : اولا هيچگونه دليل قاطعى بر اينكه منظور از حصور در آيه ترك كننده ازدواج است در دست نيست .
و روايتى كه در اين زمينه نقل شده از نظر سند مسلم نمى باشد. و هيچ بعيد نيست كه حصور در آيه به معنى ترك كننده شهوات و هوسها و دنيا پرستى و صفتى همانند زهد بوده باشد.
ثانيا ممكن است يحيى نيز همانند عيسى بر اثر شرايط خاص زندگى و اجبار به سفرهاى متعدد براى تبليغ آيين خدا ناچار به مجرد زيستن بوده است .
اين يك قانون كلى براى همه نمى تواند باشد و اگر خداوند او را به اين صفت مى ستايد به خاطر اين است كه او بر اثر شرايط خاصى ازدواج نكرد ولى در عين
حال توانست خود را از گناه حفظ كند و به هيچ وجه آلوده نشود، به طور كلى قانون ازدواج ، يك قانون فطرى است و در هيچ آيينى ممكن نيست حكمى بر خلاف اين قانون فطرى ، تشريع گردد، بنابراين نه در آيين اسلام و نه در هيچ آيين ديگرى ترك ازدواج ، كار خوبى نبوده است .
2 - يحيى و عيسى (عليهماالسلام )
واژه يحيى از ماده حيات به معنى زنده مى ماند است ، كه به عنوان نام براى اين پيامبر بزرگ انتخاب شده است و منظور از زندگى ، هم زندگى مادى و هم معنوى در پرتو ايمان و مقام نبوت و ارتباط با خدا است و چنانكه از اين آيه و آيه 7 سوره مريم استفاده مى شود، اين نام را خداوند پيش از تولد براى او انتخاب كرد:(يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميا) (اى زكريا ما تو را بشارت به فرزندى مى دهيم كه نامش يحيى است و پيش از او همنامى برايش قرار نداديم ).
ضمنا از جمله اخير استفاده مى شود كه نام مزبور نام بى سابقه اى بوده است .
همانطور كه از آيات گذشته استفاده شد تقاضاى تولد يحيى بعد از مشاهده پيشرفتهاى سريع معنوى مريم به وسيله زكريا انجام شد.
و جالب توجه اينكه بر اثر اين دعا خداوند فرزندى به زكريا داد كه از جهات زيادى شباهت به فرزند مريم ، عيسى داشت . از جهت نبوت در كودكى ، و از جهت مفهوم اسم (عيسى و يحيى هر دو از نظر لغت به معنى زنده مى ماند است ) و از نظر درود فرستادن خداوند بر آنها در مراحل سه گانه تولد، مرگ و حشر و از جهات ديگر.
3 - در آيات فوق زكريا به هنگام شرح پيرى خود مى گويد: و قد بلغنى الكبر (پيرى به سراغ من آمده ) ولى در آيه 8 سوره مريم از قول او مى خوانيم : و قد بلغت من الكبر عتيا، (من به آخرين مرحله پيرى رسيده ام ).
اين اختلاف در تعبير به خاطر آن است كه همانطور كه انسان به سوى پيرى
مى رود گويا پيرى و مرگ هم از طرف مقابل به سراغ او مى آيد چنانكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى : (چون كه تو به سوى پايان عمر مى روى و مرگ به سوى تو مى آيد چه زود به يكديگر خواهيد رسيد).
4 - (غلام ) از نظر لغت به معنى پسر جوان است .
و (عاقر) از واژه (عقر) به معنى ريشه و اساس يا به معنى حبس است و اينكه به زنان نازا عاقر مى گويند يا به خاطر آن است كه كار آنان به پايان رسيده و يا اينكه از نظر تولد فرزند محبوس گشته اند.
5 - در اينجا سوالى پيش مى آيد كه تعجب و شگفتى زكريا با توجه به قدرت بى پايان پروردگار براى چه بود؟.
ولى با توجه به آيات ديگر قرآن پاسخ آن روشن است . او مى خواست بداند كه از يك زن نازا كه حتى سالها پيش دوران قاعدگى را پشت سر گذاشته بود چگونه ممكن است ، فرزندى متولد شود؟ چه تغييراتى در وجود او پيدا مى شود آيا بار ديگر همچون زنان جوان و ميان سال عادت ماهانه مى بيند يا به طرز ديگر آماده پرورش فرزند مى شود.
به علاوه ايمان به قدرت خداوند غير از شهود و مشاهده است . او در حقيقت مى خواست در اينجا ايمانش به مرحله شهود برسد و همانند ابراهيم كه ايمان به معاد داشت و تقاضاى شهود مى كرد مى خواست به چنين مرحله اى از اطمينان نايل گردد و اين طبيعى است كه هر انسانى هنگامى كه با مساله اى بر خلاف قوانين طبيعت مواجه مى شود در فكر فرو مى رود و تمايل پيدا مى كند كه يك نشانه حسى براى آن بيابد